هرچه که هست، بگذریم. خدانگهدار

۱ مطلب در خرداد ۱۳۹۷ ثبت شده است

من از بچگی تا الان همیشه اون داداشی بودم که گند میزدم. همیشه خرابکاری می کردم و باعث دردسر داداش می شدم. همیشه تقصیر من بوده .چه میدونم مثل این گربه ها بودم که کله مو تو هر گلدونی چیزی می کردم . بادمه یه بار کله مو تو این گلدون ها که به راه پله می چسبونند کرده بودم و پاهایم از زمین جدا شده بود ولی در نمیومدم از توی گلدون بیرون . بریم جلوتر هم این طور بود مثلا . با زدن خرفا یا انجام یه سری کار ها باعث خحالت داداشم می شدم . این چیزهایی که می گم احتمالا برای دوقلوها اتفاق می افته و کسایی که دوقلو نیستن احتمالا حسش نمی کنن . الان هم همینطوره ٬ من هنوز هم ٬ همونطور هستم . الان بخاطر این که دیگه تو دانشگاه پیش داداشم نیستم که خرابکاری کنم یه جور دیگه رفتار می کنم مثه آدم بزرگ ها و اینا . نمیدونم از حسین معذرت بخواهم درسته یا نه ! چون از یه طرف به نظرم همون حماقتایم حداقل واقعی بوده و خودم بودم ٬ نه قرارداد و صابطه تعیین شده . درسته که بعضی وقتا گندی زدم که دیگه هیچ وقت نمی شه جبرانش کرد و مسیر زندگی رو هم عوض کرده . که نمیتونم ذکرشون کنم.

آخرین دیالوگ فیلم we need to talk about kevin از ذهنم بیرون نمیره . اولش که فیلم رو دیدم به نظرم یه فیلم عادی بود و چیز خاصی نداشت . اما به مرور زمان حس می کنم بیشتر فیلم رو درک می کنم 

؟Why--

.I used to know . but I'm not sure any more--

الان توی همین حس هستم . هر چیزی که به هرکسی گفتم هر چیزی که فکر می کردم ٬ الان دیگه مطمین نیستم . الان دیگه اصلا نمی دونم . دارم چی کار می کنم برای چی اینکارو می کنم . دیگه هیچ کاری نمی شه کرد. اصلا دیگه اهمیتی داره که بخواهم بدونم؟ دیگه فقط گریه میتونم بکنم.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۷
اسماعیل نادری