چند روز گروتندیک
در این چند سالی که زنده بودم همیشه ریاضیدان ها برایم محترم بودند. ریاضیات را راهی برای رهایی از جهان اطراف میدانستم من ریاضی نمیدانم اما میخواستم بدانم. دیگر چیزهای زندگی پناهگاهی در خیال من نبودند.
اکنون به دنبال حقیقت هستم. حقیقت را باید جست. اسیر خواسته های دیگر شده ام. غرق ظاهر دنیا شده ام. سادگی و خودم را فراموش کردم. دنبال کننده مسیری که از خودم نیست، شده ام. دلیل شکست ها و موفقیت هایم را می فهمم. بعد از خواندن چند صفحه از کاشت ها و برداشت های گروتندیک میدانم که راهی طولانی و سخت در پیش است. همه چیزی که قراردادی باشد بی ارزش است. ارزش های اصلی را گم کرده ایم. ما انسان ها برای مسخره ها می جنگیم و می کوشیم تا بیشتر در این مرداب غرق شویم. مرداب نیستی ها...
من هیچ اطلاعاتی ندارم، من حتی خودم نیستم خودم را هم سانسور می کنم ، هر روز بیشتر دروغ می گویم و ناخودم تر میشوم. هر روز طوری که ظواهر تعیین می کند رفتار می کنم. حتی نمیتوانم حرف خودم را بزنم چون برخلاف عقیده آدم های اجتماعیمجازی است. ...
آری دنبال چیزهایی شده ایم که همه جا با عناوین درشت و زیبا یاد میشوند. احترام و تحسین دارند. این ما نیستیم که خود را بازیچه کرده ایم.
همیشه با نمونه ها و مثال ها مشکل داشتم. برخوردم با مسایل نمادیو اثباتی به طور ذهنی خیلی بهتر از برخوردم با مسایل عددی بود. این مشکل را داشتم که به روش حل می رسیدم اما اجرایش روی نمونه ها برایم سخت می امد.
استاد عجب آدم عجیبیه! نه تنها در زمان خودش که حتی الان هم انگار در انزواعه. طریقه فکر کردن و اولویت های درونی این آدم ها خیلی عجیبه. جایزه رو رد می کنه چون میگه ما نیاز به تحسین نداریم! درکش واقعا برام سخته که چقدر انگیزه های درونیش قوی بودن.
استاد دلم گرفته یه چند مدت. تا مدت ها داشتم برای این می جنگیدم که تا 40 سالگی این قدر پول داشته باشم که بعدش بتونم هر جور خواستم زندگی کنم. این چند وقت که از جاهای مختلف خوندم فهمیدم مثل این که هیچ وقت این نبرد برای پول داشتن تمومی نداره. دنبال علاقه رفتن الان و اون موقع انگار فرقی نداره. به قولی هرجا فکر کردی بعد از این دیگه تموم میشه و دیگه می تونی راحت زندگی کنی باید همون جا کار فعلی رو رها کنی چون قطعا تموم نمیشه! خیلی جدی تر از گذشته شدم که برای دل خودم برم ریاضی بخونم دوباره D: