ترس
يكشنبه, ۲۳ مهر ۱۳۹۶، ۰۴:۱۶ ب.ظ
همیشه منتظر بوده ام و هستم . همیشه صبر می کنم تا لحظه ای برسد . لحظه ای که بتوانم آزاد شوم و رهایی را تجربه کنم . اما هرچه که پیشتر می رود بیشتر در بند می افتم . زمانی که آزاد هستم و می توانم خودم باشم . تنبلی و حالا بماند باعث می شود و فقط وقت را بگذرانم و دیگر مواقع افسوس بخورم . فکر کردم و دیدم من آدم واقعی نیستم . از خودم هیچ کاری نکردم . اگر اجباری جایی باشد آن وقت کار را انجام می دهم و به خودم زیادی دروغ می گم! راه چیه؟
یک ماهی است که دانشگاه شروع شده است . به چندین کار مشغولم! که باعث می شود وقت کم بیاورم. بعد از آن همه بیکاری تابستان الان احساس می کنم روز باید ۲۵ ساعت می بود:) این ترم درس حل مساله دکتر نقشنه را برداشته ام . کلاس در مورد حل مساله ( آنالیز احتمال ترکیبیات) است . تا جایی که در مورد ترکیبیات و احتمال است چیزی کم تر از دانشجویان ریاضی نمی دانم و خیلی خوب جلو می رود اما آنالیز نمیدانم و آن قسمت کمی سخت است . کلاس الان ۱۲ نفره است:) خیلی شلوغ نیست!
داشتم به این فکر می کردم که من در این دو سال دانشگاه چه چیزی یاد گرفته ام و چه مسایل جدیدی می توانم حل کنم و به این رسیدم که حالا هرچه می توانم از همان دبیرستان است و واقعا مهارت حل مساله ام تغییری نکرده . به همین خاطر دوست دارم ابزار های آنالیز و جبر را یاد بگیرم . به کلاس جبر خطی ۷ و ۴۵ صبح هم به پیشنهاد دوستان می روم! کلاس خوبی است خیلی نیازی به مطالعه بیش از کلاس ندارد.
احساس زندانی بودن را می کنم ٬ می دانم که چه چیزی را دوست دارم و باید چه کاری بکنم اما کشش های بیرونی و نیروهای اجباری مرا می کشندو من بدون آن که از خود اختیاری نشان بدهم همان کار تعیین شده را انحام می دهم . باز هم خوشحالم که شهامت انتخاب را لااقل دارم! منظورم این است که کم تر می شود ترس از شکست منصرفم کند ( احمقم!)
مشهد پاییز ۹۶
۹۶/۰۷/۲۳