مشکلاتی که من دارم
امروز تنها در اتاق بودم . همه یا به خانه رفته بودن یا دانشگاه بودند . امتحان ریاضی مهندسی را داده بودیم و تمرینی نداشتیم . پروژه درس سیستم عامل مانده بود که آن را هم در حدی که نیاز بود زدم و تمام شد . وقت خالی در اتاقی ساکت و هوای ابری عم انگیز، دلم تنگ شده . حوصله ام سر رفت٬ به این فکر کردم که اگر از زندگی من ددلاین های تمرین ها و تاریخ امتحانات را بگیری چه چیزی باقی می ماند . به خودم فکر کردم . ماشین کوکی ای (آدمکه درستش؟ نمی دونم ) شده ام که برنامه دیگران را اجرا می کنم . من هم قاعدتا باید می رفتم خانه اما صبر کردم تا با حسین بروم و از طرف دیگر کاری پیش آمد و این شد . تنهایی سخت و دلگیر است .
ذهن من طوری برنامه ریزی شده که اگر کاری با الویت بالا وجود نداشته باشد کاری انجام نمی دهد .دلیلش کمی بخاطر تنبلی است اما منظورم از این حرف تنبلی نیست . من از خودم هیچ ندارم . درواقع خودم دنبال چیزی برای خودم نیستم . این حرف تکراری است /. اما مدام درون سرم به خودم می گویم که خب الان می خواهی چکار کنی؟ و پاسخی ندارم . نمیدانستم چه کنم تا اینکه گفتم یه پست درموردش بنویسم . به زندگی آدم های مختلف و کارهایشان فکر کردم . به خودم هم اینطور . به نظرم تباه بود . همه چی تباه است . من برای چیزی که نمیدانم بیهوده زحمت می کشم . گریه ام گرفته . همیشه به خودم می گویم صبر کن کمی جلوتر خواهی فهمید . دلایل روشن خواهند شد . اما هیچ گاه اینطور نشد . آنقدر ناراحتم که مغزم بنظر خراش برداشته است .
مدت هاست که عوض شده ام . تبدیل شده ام به همان فرد حریصانه ای که آز و طمع معیار عقلش است . خسته شده ام از بس دنبال کسی هستم که اگر شبیه او بشوم ٬ بتوانم بگویم موفق شده ام و .... . ولی این جستجو ٬ منطقی نیست اگر من مثل کسی بخواهم بشوم که یک مقلد ساده ام . پس باید کسی باشم و چیزی راپیدا کنم که کسی دیگر نبوده و پیدا نکرده است . خب مگر همین الان همین نیستم ؟ من در همین حال حاضر هم فرد یکتایی برای خودم هستم . همه هم هستند . پس چیه که من رو همینطور داره زجر میده ولی معلوم نیست چیه .
کاش از این درد رهایی پیدا کنم . چرا بزرگ شدن انقدر سخت است . نمی خواهم بزرگ شوم . نمی خواهم این را قبول کنم . نمی توانم . درون سینه ام چیزی سنگینی می کند . کاش راه حلی بود کاش کسی کمکم می کرد.
خواستم از عیب هایی که دارم بگویم . یکی از عیب های من دیر قانع شدن است . یکی از اصولی که به ان پایبندم این است که هرچیزی که خودت بهش برسی ارزش داره . همینه که باعث میشه هیچ وقت تقلب نگیرم! دو یا سه مرتبه شرایط به شکلی شده که بتوانم تقلب بگیرم . اما این کار من را می رنجاند . و به همین خاطر خطش زدم و سفید دادم . اما عیب این اصل این است که دست آورد خودم را به سختی می توانم کنار بگذارم و بپذیرم بهتر از آن هم است.
آدم های بزرگ هدف های بزرگ می خوان و با هدف های کوچیک قانع نمیشن.
آدم های بزرگ بین راه سخت و راه آسون عموما راه سخت رو انتخاب می کنن.
منظورم از آدمهای بزرگ هم کسایی است که بیشتر فکر می کنند و سعی می کنند جدای از روزمرگی کاری بکنند.
فکر کنم تنها دلیلی که میشه برای این حست داشت همینه.