هرچه که هست، بگذریم. خدانگهدار

 به دنبال چیزهای مختلف میگردیم. وقت هایی که بهمون فرصتی داده میشه، برای یافتن چیزهای بهتر، از آن ها بهره نمی گیریم. ما همیشه داریم خودمان رو فریب می دهیم. با حرف هایی مثل موفقیت و پیشرفت!

این چیزیه که از بیرون هر روز بهمون گفته میشه: به کارت علاقه داشته باش! با انگیزه از صبح تا شب کار کن! بهمون میگن که تو برای کار فرما کار نمی کنی تو برای خودت داری کار می کنی. این ها همه شون حرف مسخره اس.

دنیای واقعی چیز دیگه ایه. ما تو آرامش نشستیم و درباره رضایت از زندگی حرف میزنیم. مردم واقعی، اون بیرون دارند شبانه روز کارهایی که ما حتی حاضر نیستیم به زبان بیاریم رو برای ما انجام میدن. این ها همه ش نتیجه چرخه است. اگه واقعی نگاه کنیم همین میشه. تعداد اندکی دسترسی به منابع دارند و بقیه کل عمرشون در خدمت بقیه هستند.

اما آیا این باعث میشه که خوشحال نباشیم؟ اگه از یه مقدار خاصی بیشتر به هر چیزی فکر کنی ، بی معنی میشه. فکر کردن هیچ وقت پایان نداره. ما از روی فکر کردن تصمیم نمی گیریم. ما همیشه تصمیممون رو از قبل گرفته ایم. فقط به خودمون القا می کنیم که این انتخاب نتیجه خود ماست!

بیاییم از دید فردی نگاه نکنیم. اگر از دید کلی به جامعه انسان نگاه کنیم چه فرقی با جامعه هشت پاها داریم؟ مثلا یک هشت پا اگر از هشت پاها کم بشود در درد کلی ما اثری می گذارد؟ آیا در چیزی که هشت پاها به آن خواهند رسید تفاوتی ایجاد می کند. نه. من فکر می کنم اینطور نیست! مثلا حتی اگر نیوتن هم نبود دیر یا زود قضایای نیوتن به اسم اولد تون منتشر می شد. در واقع به نظرم عامل تصادفی در جهان خیلی موثر تر از انتخاب ها و تلاش های ماست.

عنوان این مطلب از کجا می آید؟

حقیقت اینه که ما خودموون رو می فروشیم! هر کسی به روش مختلفی. این چیز بدی نیست. اما چیزی که نباید فراموش بشه اینه که همه چیز اتفاقی بوده است. ما چیزی برای افتخار کردن نداریم. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۲۳:۰۷
اسماعیل نادری

یه مساله ای این جا باید باشه:)

 
هدف های کوتاه مدت، از چیزهایی که زندگی رو جلو می بره. انجام دادن یه کار بدون گرفتن جواب لحظه ای همون مرگ عه. برای داشتن انگیزه باید فیدبک گرفت. همیشه در کنار یک هدف دراز مدت هدف های کوتاه مدت هستن. اما چیزی که اتفاق افتاده اینه که یه روز می بینی هیچ هدف دراز مدتی وجود نداره. دوره اون هدف های کوتاه مدتت گذشته و مهلت و زمانت رو به پایانه. نمیخواهی با این اتفاق ترسناک مواجه شی، سعی می کنی فرار کنی. مدام در حال مخفی شدن و روبرو نشدن باهاش هستی و این منتقل به بقیه چیزهای زندگیت هم میشه. گاهی بهش فکر می کنی اما نمیتونی تشخیص بدی چی درسته و چی تو میخواهی. میدونی که مساله انتخاب تو نیست. اهمیتی نداره چه انتخابی می کنی. چون ته مسیر ها رو که می بینی، تفاوتی نیست. این بی حس شدن به خاطر اینه که دیگه خودت رو نیازمند نمیدونی. نیاز عامل عه . نیاز حواب سوال "چرا?" است.
 
شجاعت، انتخاب کردن نیست، انجام دادنشه. به قول نیگا : موضوع فقط برداشتن قدمه. فرض کن هشتاد سالته چیزی هست که بهش افتخار کنی؟ اصلا چرا باید باشه؟ یه دستاورد نمیتونه جواب این سوال باشه، تلاش کردن میتونه جوابش باشه. نگاه کردن به آخر معنایی نمیده. مهم هم نیست. چیزی که اذیت می کنه همین  عقب انداختنه. تجربه، درک کردن و زندگی کردن رو عقب میندازیم برای زمانی که به قله برسیم، قله یه نقطه است و لحظه ای تموم می شه.     
۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۸ ، ۲۲:۱۳
اسماعیل نادری

  مثلا خودکشی کار ترسوها و بی عرضه ها ست?

  13 reasons why 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ تیر ۹۷ ، ۱۷:۲۱
اسماعیل نادری

من از بچگی تا الان همیشه اون داداشی بودم که گند میزدم. همیشه خرابکاری می کردم و باعث دردسر داداش می شدم. همیشه تقصیر من بوده .چه میدونم مثل این گربه ها بودم که کله مو تو هر گلدونی چیزی می کردم . بادمه یه بار کله مو تو این گلدون ها که به راه پله می چسبونند کرده بودم و پاهایم از زمین جدا شده بود ولی در نمیومدم از توی گلدون بیرون . بریم جلوتر هم این طور بود مثلا . با زدن خرفا یا انجام یه سری کار ها باعث خحالت داداشم می شدم . این چیزهایی که می گم احتمالا برای دوقلوها اتفاق می افته و کسایی که دوقلو نیستن احتمالا حسش نمی کنن . الان هم همینطوره ٬ من هنوز هم ٬ همونطور هستم . الان بخاطر این که دیگه تو دانشگاه پیش داداشم نیستم که خرابکاری کنم یه جور دیگه رفتار می کنم مثه آدم بزرگ ها و اینا . نمیدونم از حسین معذرت بخواهم درسته یا نه ! چون از یه طرف به نظرم همون حماقتایم حداقل واقعی بوده و خودم بودم ٬ نه قرارداد و صابطه تعیین شده . درسته که بعضی وقتا گندی زدم که دیگه هیچ وقت نمی شه جبرانش کرد و مسیر زندگی رو هم عوض کرده . که نمیتونم ذکرشون کنم.

آخرین دیالوگ فیلم we need to talk about kevin از ذهنم بیرون نمیره . اولش که فیلم رو دیدم به نظرم یه فیلم عادی بود و چیز خاصی نداشت . اما به مرور زمان حس می کنم بیشتر فیلم رو درک می کنم 

؟Why--

.I used to know . but I'm not sure any more--

الان توی همین حس هستم . هر چیزی که به هرکسی گفتم هر چیزی که فکر می کردم ٬ الان دیگه مطمین نیستم . الان دیگه اصلا نمی دونم . دارم چی کار می کنم برای چی اینکارو می کنم . دیگه هیچ کاری نمی شه کرد. اصلا دیگه اهمیتی داره که بخواهم بدونم؟ دیگه فقط گریه میتونم بکنم.

۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲ ۰۷ خرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۷
اسماعیل نادری

داشتم نظرات قبلی وبلاگ رو می خوندم. فایده وبلاگ همین به یادآوردن احساسات گذشته است. همه ی وبلاگ های قدیمی حذف شدن . همه وبلاگ ها٬‌ محکوم به مرگ هستند با عمر حتی کمتر از یک سال. مرگ یک وبلاگ بسیار ناراحت کننده است. زمان می گذرد و ساعت شنی من دارد پر یا خالی می شود . 

من منتظر بودم . زندگی سخت و بی مهر است . از پدر و برادر و مادرم دور افتاده ام . از تنها کسانی که برایشان اهمیت دارم . همیشه این جمله در ذهنم هست: مهم این است که طرف خانواده ات باشی و  این که حالا چه طرفی درسته مهم نیس ٬ خیلی بعد می فهمی هر دو سمت دو راهی غلط بوده و اصلا انتخاب تو بی اثر بوده است . نمیدانم درست است با نه اما دست کم تکه ای اش درست است : بعدا می فهمی که همه ی طرفداری ها و دشمنی ها بی اهمیت هستند و بی دلیل زمانی روی آن ها تعصب داشتی.

هنوز هم منتظرم . همیشه انتظار می کشم . بسیار شکننده هستم و برخلاف ظاهر خندان و محکم بیرونم ٬ همیشه دلیلی برای گریه کردن دارم.

من آنقدر بزرگ نشده ام که بتوانم  این همه کار را کترل کنم .یا طور دیگر بگویم هنوز آنقدر بی احساس مسولیت نشده ام .هیچ فرقی نداشته و ندارد . دوست دارم باز هم گریه کنم . شاید یک روز دیگر نتوانم گریه کنم . شاید یک روز خسته تر از آن باشم . بی تفاوت .

دلم تنگ می شود برای همه روز هایی که برایشان نوشته ام . دلم تنگ می شود برای همه افرادی که یک زمانی دوستشان بودم . همه لحظاتی که خوش بودم .

دلم برای پارسا خیلی تنگ شده است . مدت خیلی زیادیه که دیگه اون دوست قبلی نیستیم. من و پارسا بهترین دوست هم بودیم به مدت چند سال تا سال دوم دانشگاه . ازاون به بعد کم کم دور شدیم تا الان و میدونم که همه اش تقصیر من است .گریه ام گرفته.

همه چی می گذرد و می رود. من هم هر روز خودم را به یک سری کار قراردادی مشغول می کنم تا روزم پر شود . هیچ تغییری نیست ٬هیچ چیز بهتر نمی شود. واقعا زندگی دلگیر است . هر چیز انگیزشی که به یاد می آورم همه اش از امید است اما نمیدانم امید به چه؟

 انیمیشن how to train your dragon را هنوز هم مثل قبل دوست دارم. 

بعدن نوشت: نقاشی از سه سال پیش عه. 


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۷ ارديبهشت ۹۷ ، ۰۱:۰۱
اسماعیل نادری

در این چند سالی که زنده بودم همیشه ریاضیدان ها برایم محترم بودند. ریاضیات را راهی برای رهایی از جهان اطراف میدانستم  من ریاضی نمیدانم اما میخواستم بدانم. دیگر چیزهای زندگی پناهگاهی در خیال من نبودند.

اکنون به دنبال حقیقت هستم.  حقیقت را باید جست. اسیر خواسته های دیگر شده ام. غرق ظاهر دنیا شده ام. سادگی و خودم را فراموش کردم. دنبال کننده مسیری که از خودم نیست،  شده ام. دلیل شکست ها و موفقیت هایم را می فهمم. بعد از خواندن چند صفحه از کاشت ها و برداشت های گروتندیک میدانم که راهی طولانی و سخت در پیش است. همه چیزی که قراردادی باشد بی ارزش است. ارزش های اصلی را گم کرده ایم. ما انسان ها برای مسخره ها می جنگیم و می کوشیم تا بیشتر در این مرداب غرق شویم. مرداب نیستی ها...

من هیچ اطلاعاتی ندارم، من حتی خودم نیستم  خودم را هم سانسور می کنم ، هر روز بیشتر دروغ می گویم و ناخودم تر میشوم. هر روز طوری که ظواهر تعیین می کند رفتار می کنم. حتی نمیتوانم حرف خودم را بزنم چون برخلاف عقیده آدم های اجتماعی‌مجازی است. ...


آری دنبال چیزهایی شده ایم که همه جا با عناوین درشت و زیبا یاد میشوند. احترام و تحسین دارند. این ما نیستیم که خود را بازیچه کرده ایم. 

همیشه با نمونه ها و مثال ها مشکل داشتم. برخوردم با مسایل نمادیو اثباتی به طور ذهنی خیلی بهتر از برخوردم با مسایل عددی بود. این مشکل را داشتم که به روش حل می رسیدم اما اجرایش روی نمونه ها برایم سخت می امد.


۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۹۷ ، ۲۲:۳۸
اسماعیل نادری
آیا راه آسانتری وجود دارد؟
سعی باید کنم تا شنونده خوبی باشم . بیش از آن که باید نوشت باید گوش کرد و خواند . باید حرف های دیگر را دید. نمی دانم دلیلش بی حوصلگی است یا اشتیاق به شنان دادن خود ٬ اما در بیشتر صحبت ها به جای فکر کردن به حرف مقابل به این فکر می کنم که خب حالا چه بگویم ٬ چه نظری بدهم و ...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۶ ، ۲۳:۵۲
اسماعیل نادری
- آیا زیرمجموعه ای ناشمارا از (P(N (مجموعه همه زیرمجموعه های اعداد طبیعی) وجود دارد که اشتراک هر دو عضو آن متناهی باشد؟

چند مطلب از قبل مانده است که حال نداشتم بنویسم . در این پست می خواهم همه شون را بنویسم.

تحلیل بازی سه نفر و صد دلار:
دوباره بازی را شرح می دهم . سه نفر دور یک میز نشسته اند . یک مسول بازی و صد دلار به عنوان جایزه وجود دارد . بازی از این قرار است که هر کسی در هر مرحله مقداری پول روی میز می گذارد و کسی که بیشترین مقدار را در لحظه مشخض شده از قبل روی میز گذاشته باشد صد دلار برنده می شود و پول هایی که روی میز گذاشته اند را مسول بازی جمع می کند. 

چند سوال در مورد این بازی می توان پرسید:
یک - استراتژی شما برای این بازی چیست؟
دو - آیا وارد این بازی می شوید؟
سه - چگونه بازی را تغییر دهیم تا خشونتش کاهش یابد؟ :)
چهار - اگر لحظه انتهایی بازی تصادفی باشد چه فرقی می کند؟
پنج  - اگر پول گذاشتن امری زمان بر باشد به این صورت که افزایش یک دلار یک دقیقه زمان ببرد ٬
پنج - یک - حال زمان انتهایی بازی چند دقیقه باشد؟
پنج - دو - فرض کنید از میزان پولی که دیگران گذاشته اند اطلاعی ندارید ٬ حال استراتژی شما چیست؟
شش - اگر موجودی پول هر یک از افراد را هم بدانید و قرار باشد بازی یک مرحله اجرا شود ٬ چه؟:)
خب ٬ به اندازه کافی بهش فکر نکردم! ابه دو جنبه به این بازی می توان نگاه کرد  ٬ یکی جنبه زندگی واقعی و دیگری از دید ریاضی.
اگر از طرف زندگی بخواهم به مساله نگاه کنم وارد این بازی می شوم . بالاخره باحاله:) البته در مورد قسمت تصادفی شک دارم و جوابم نیمه آری نیمه خیر است . استراتژی برای این بازی به معنای مشخص کردن سود و ضرر دقیق نهایی هر یک از بازیکن هاست و در حالت ساده اش چون بازی. متقارن است و در نهایت قرار است یک نفر صد دلار راببرد احتمال برد همان یک سوم می شود ولی ممکن است هر سه ضرر کنند . تحلیل در این حالت مشکل است ٬ حالت ساده تر بازی  این است که در یک مرحله بدون اطلاع ازموجودی دیگران عددی را مشخص کنی . که این همان حراج است با این فرض که ارزش کالای مورد حراج برای همه یکسان است ! و خب باید هر سه یک عدد مشخص کنند و شانسی یکی جایزه ببرد . پس بهتراست همگی صفر دلار پول مشخص کنند. اگر در دنیای واقعی این اعتماد وجود داشت چقدر خوب می شد! ببخشید دیگه سوادم نمی رسد جواب سوالات بالا را بدهم!

در مورد ترم پنج می خواستم بگویم . ببینید حقیقتش بعد از این همه مدت دلیل گذراندن بعضی درس ها برایم مشخص نشده است . اما به آن دلیل که علم در حال همگرایی است ٬ مشکلی با این قضیه ندارم .مشکلم افراد بی احساس است ٬ افرادی که بدون احساس کاری را انجام میدهند و نتیجه کارشان در دیگران نفرت ایجاد می کند . افرادی که به نظرم فکر نمی کنند گاهی اشتباه هم می کنند ! در واقع فقط به دنبال رفع اشکال دیگران هستند . من از بچگی از نصیحت بدم می آید و هر کسی که نصیحتم کند ناخودآگاه ازش متنفر می شوم . اصلا قبول این که فرد دیگری بخواهد برایم نظر بدهد سخت است . حال به چیزی مشابه همین دچار شده ام. افرادی که نمی فهمند قرار است به من بفهمانند. و این اذیتم می کند . بحث دیگر ارزش شناسی است و تضاد ارزش های من با بعضی افراد آزار دهنده است . منظورم از افراد دو نفر بیشتر نیست:) نمی خواهم بگویم ارزش هایم را دوست دارم تحمیل کنم ٬ اما تحمیل مزخرف به من وظیفه خطیر ایشان است . خب بگذریم! دیگر منفی بس است . هیچ وقت کلاس دکتر نقشینه را فراموش نخواهم کرد . کاش از کلاس فیلم گرفته شده بود. ترم پنج ترمی بود که به جرات می توانم بگویم بیشتر از هر ترم دیگری یاد گرفتم و حقیقتا سیستم عامل درس زندگی است !  هوش مصنوعی برخلاف تصور قبلی ام دید جدیدی داشت و جالب بود . من هوز که هنوز است مشکل تنبلی کد زدن را نمی توانم حل کنم ! با وجود این که کدزدن را دوست دارم ولی تامجبور نباشم سراغش نمی روم.

سخن بعدی در مورد انسان ها و فیلم ها ست . شما دوست دارید در انتها چه شوید؟ اگر به این سوال جوابی دهید که خب قطعا آن زمان احساس تعجب یا شگفت زدگی نخواهید کرد. پس تعیین کردن و مشخص کردن هدف به نوعی بی معناست ٬حدس میزنم شاید به خاطر کوچکی هدف هایم دارم این رو میگم. حس می کنید جواب این سوال چیست؟ به نظرم باید منتظر یک گودل دیگه بمانیم تا ثابت کنه این سوال جوابی نداره  و اگر هم داره که خیلی خوشحال کننده است. تنها چیزی که الان میدانم این است که باید به گونه ای بود که هر لحظه هم راضی کننده باشد . به شدت این طوری نیستم . یعنی کارهایی هست که دوست دارم انجام بدهم ولی به خودم اجازه اش را نمی دهم . چون در حال از دست دادنشان نیستم . منظورم این است که گمان می کنم فرصتش هست و خودم را مشغول می کنم . سریال The handmaid's tale  که برنده یه جایزه ای هم شد رو دیدم. کارگردان بعضی قسمت هایش با هم فرق داشت و ضعف فیلم در آن قسمت ها واضح بود . منظورم از ضعف دیالوگ های تکراری آزاردهند ه و نفهمی بازیگر برای چه میدونم  بامزه تر کردن. همیشه از این ویژگی فیلم بدم می آید . لحظاتی که فیلم به سویی پیش برود که قرار باشد اتفاقی باید رخ بدهد اما به طور ناشیانه به تعویق بیفتد. در کل ایده فیلم خوب است اما داستان سازی آن ضعیف و اصولا غیرقابل تصور است و همین برایم سوال است که چرا باید ضدنژادپرستی در داوری سینما باشد! 

خب حالا جواب سوال اول پست رو بدهیم : سوال جالبه بهش فکر کنین
فرض کنیم چنین مجموعه ای S موجود باشه . اعضای متناهی اش که شمارا هستند پس از آن ها صرف نظر می کنیم.
عضو دلخواه x از این مجموعه رو فرض کنید.
مجموعه جدیدی T بسازید که اشتراک هر عضو S با x رو در آن قرار بدهید.
چون اعضای T متناهی هستند پس T شمارا است.*( این رو اثبات کنید)
S ناشمارا بوده پس عضوی y  از T هست که زیرمحموعه ناشمارا تا عضو S است.
اسم این ناشمارا تا عضو رو S' می گزاریم . S' ناشمارا تا عضو داره و اشتراک هر دو عضوش متناهیه.
از همه اعضای S'٬ آن قسمت مشترک y را حذف کنید و دوباره استدلال رو تکرار کنید.
به این صورت y همین طوری بزرگ و بزرگتر می شه و متناهی نیست . پس تناقض.
صفحه مسایل هم اضافه شده.


عکس از حسین . 


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۶ ، ۱۲:۳۳
اسماعیل نادری

می خواهم بپرسم  که خوشبختی برای شما چیست؟

دقیق تر بپرسم در این دو سه ماه اخیر چه چیزی را خوشبختی می نامید؟

خوشبختی برای من کلاس دکتر نقشینه بود که این ترم همیشه منتظر یک شنبه ها و سه شنبه ها بودم . بهترین کلاس عمرم بود . یادم است تا قبل از نیم ترم ها همیشه آخر شب ها و هر زمانی که وقت خالی داشتم به مسایل کلاس فکر می کردم . حقیقتا لذت بخش بود گرچه اکثر سوال ها مشکل بود و حل نمی شد . هنگامی که هر جلسه تمام می شد ناراحت می شدم . دوست داشتم مدت زمان هر جلسه سه ٬ چهار ساعت بود. درسته که من بعضی پیش نیاز ها را نداشتم اما همه چیز را حس می کردم . یکی از چیز های جالبی که دکتر نقشینه برایش مهم بود ٬ بررسی حالت های دیگر مساله تعمیم های مختلف و حل مساله در حالت های کلی و مشابه بود . هدف فقط٬ حل مساله نبود . پیداکردن مساله هم هدف بود . تعداد زیادی از جلسات دنبال چیزی می گشتیم که نمی دانستیم چیست و ایا اصلا وجود دارد یا نه ؟ در تاریکی راه می رفتیم . موضوعات بسیار زیاد و متنوعی در کلاس بحث شد و یکی از شگفتی ها ارتباط بعضی از این موضوعات به هم بود . هر جلسه قشنگ تر و عجیب تر از جلسه قبلی بود. نکته بد یک شنبه و سه شنبه این بود که بعد از این کلاس  احمقانه ترین درس های ممکن را با بدترین استاد ها داشتم و حضور در آن کلاس ها زجر زیادی داشت. 

نمی دانم حالا آیا این ترم چنین شانسی دوباره خواهم داشت ؟ یا دیگر دنبال این باید باشم که خودم این شانس را بسازم. در این درس کار های متنوعی اجرا شد .  برگزاری مسابقه طرح و حل و نوشتن گزارش از این کار ها بود . به طور تصادفی موضوع  لم اسپرنر برای گزارش به من افتاد.  این هم فایل گزارش که به کمک حسین در لاتک نوشته شده است.  اگر حوصله دارید حتما بخونید موضوع  قشنگیه. تجربه خوبی بود .

این هم از تعریف من از خوشبختی در ترم پنجم! ترم بعدی چه خواهد شد. دو پست نانوشته هنوز دارم : پایانی بر ترم پنجم و تحلیلی از یک بازی!

عکس یادگاری جلسه اخر حل مساله ٬ بعد از امتحان طرح و حل 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۶ ، ۱۷:۳۲
اسماعیل نادری

سلام

این ترم علی یزدی بهم دو تا سریال گفت ببینم . بلک میرر و استرینجر تینگز . اولیش سریال جالبی بود با ایده های بعضا جدید . دومیش سریال خیلی قشنگی بود . منو یاد پارانورمن انداخت . حدودا میشه گفت سریالشه و همین طور ماجراهای سریال how to train your dragon . در کل پیشنهاد می کنم این دو تا سریال رو ببینید . خیلی خوبه .

در مورد استرنجر تینگز ٬ اولش نظرم این بود که اصل داستان الون عه و اگه نباشه خوب نیست و باعث جذابیته . بعد قسمتی که ال توش نبود این احساسم قوی تر شد . تا اون قسمتی که مربوز به ماجرای ال می شد . اونجا دیدم که نه ٬ مجموعه شونه که جالبه و تنهایش خوب نیس . از نظر بازیگری تو فیلم مثه دنیرو می مونه:) یعنی همیشه احساسا می کنی خیلی کم بازی می کنه و کاش همش در مورد اون بود. یه کم قسمت آخرش تباه شده بود . کاش مثل فصل یک ادامه بدنش. قول داده بودم در مورد اون بازی پست قبلی بنویسم ٬ خواهم نوشت! بازی موبایلش هم خوبه . 

امتحان درس حل مساله دکتر نقشینه هم هفته پیش بود . سوال یک که حل نشد . سوال دو حل شد . سه هم الف و ب حل شد فک کنم ج هم حل شد . روی سوالا هنوز وقت نشده دوباره فکر کنم . در ادامه مطلب صورت سوالات رو گذاشتم

چندین صحبت از چیزهایی که شنیده بودم که احتمالا هم به هم بی ربط هستن رو می خواستم بنویسم . با حسین داشتم صحبت می کردم و حالا اینجا هم می نویسمشون چون ارزشش رو داره . تیکه های اش از صحبت های محسن حاتمی در سخنرانی ای سی ام و دبلیو اس اس عه . قسمتی اش از درس سیتم عامله و الان می نویسم ( قبل از آمدن نمره ها ) چون اون موقع حرف هایم بایاس می داشتن! و یه قسمتی هم یادم نمیاد .

صحبت محسن حاتمی :

     بایاس های ذهنتون رو از بین ببیرید. 

سیستم عامل :

     تفاوت بین مکانیزم و پالیسی را بدونید

     داشتن اصل راهنما (Guiding Principle) در طول تصمیم گیری ها و انتخاب ها خیلی کمک می کنه

خودم :

     جوگیر نباشید

توی فیلم ها یه سری شخصیت ها هستن که زود نظر میدن و پافشاری می کنن . خیلی مطمعن هستن به خودشون . آدم های جوگیر . که خیلی هم رو مخ هستن . تقریبا هیچ کسی ازشون خوشش نمیاد و هنگام تماشای فیلم هر لحطه می گه کاش زود تر تموم بشه این صحنه و این فرد مزخرف جرف نزنه

اما در دنیای واقعی چطور اینقدر ساده و واصح معلوم نیستن این افراد ؟

 یه جواب اینه که دنیای واقعی خیلی پیچیده تر از فضای فیلمه

و جواب دیگه که جالب تره به نظرم اینه که افرادی که خودشون جوگیرن نمی فهمن! چون از درون به دنیا و مساله نگاه می کنن و افرادی که اینطوری نیستن عموما این مساله براشون مهم نیس که بش فک کنن یا اگر فکر کردن بخواهن با قاطعیت بیانش کنند

این افراد برای تصمیم گیری باید به اندازه کافی فکر کنند و تا وقتی خودشون رو بیرون از چیری که توش گیر کردن نگذارند نظری نمیدهند و همین باعث می شه زود نظر ندن

حالا حرفم اینه که جوگیر نباشیم . به معنای واقعی کلمه . به هر چیزی که می رسیم با فکر خودمون بهش رسیده باشیم .  کسی که جوگیره دنیا رو مبهم می بینه و همین عدم شفافیت باعث می شه دلایل تصمیمات و اهمیت ها رو نتونه تشخیص بدهد. نتونه محصول خودش رو از محصول جمعی تمییز بده . چون درواقع خودش به تنهایی به محصولی نمیرسد.

در مورد بایاس ها بحث زیادی میشود کرد ولی صرف حرفم همین بموند که آدم تاثیرات از محیط میپذیره و غیرقابل اجتنابه . نمی شود صفرش کرد اما باید چند سوال رو از هر استراتژی ای پرسید تا بایاس داشتنش رو تشخیص داد مثل این ها : چرا باید این تصمیم رو بگیرم ؟ دارم برای چی اصن تصمیم میگیرم ؟ می خواهم به چی برسم ؟  چه چیزهایی باعث شدن به این. فکر بیفتم و در آخر راهکار عملی اینه که بهعنوان وکیل مدافع خلاف تصمیم بشینی و علت رد استراتژی رو بیاری! برهان خلفت هم قوی می شه:)

پالیسی : چه چیزهایی باید انجام شه و مکانیزم : چگونگی انجام شدن

تفاوت این دو تا رو باید بدونیم و بفهمیم که به طور عملی تصمیماتی که می گیریم هر لحظه جزو مکانیزم هستند و خود پالیسی نیستن . به همین خاطر قرار نیست یک نتیجه به هدف رسیدن یا نزسیدن باشه . اون پالیسی موجودیت ذهنی داره 

داشتن اصل راهنما : خب دیگه کوتاه بگویم . یک اصل راهنما در طول زندگی داشته باشید و برطبق اون عمل کنید همیشه . کارهاتون راحت می شه

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۶ ، ۱۵:۵۱
اسماعیل نادری
سریال علی یزدی
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ دی ۹۶ ، ۲۲:۴۷
اسماعیل نادری

این چند روز بعد از نیم ترم ها سعی کردم برای مسابقه ای سی ام شریف آماده شوم . دو ٬ سه تا کانتست دادیم و من کمی راه حل از مسابقات مختلف خواندم . یکی از ضعف هایمان مسایل برنامه ریزی پویا است . سعی کردم تا قبل از مسابقه حداقل چند تا سوال حل کنم . احساس سنگینی می کنم . نتیجه مسابقه برایم به شدت مهم است .دعا می کنم بتوانم در مسابقه خیلی خوب عمل کنم و بتوانیم پیروز شویم ٬ این دفعه دیگر مسابقه برایم علاقه یا فان نیست واقعا رقابت است.کاش چهار روز دیگر از خودم راضی باشم! روش های حل مساله را دوست دارم . ایده ها برایم جالب هستند . آن قدر کار بی اهمیت مشغولم کرده که نمی توانم به اندازه کافی به سوال های کلاس حل مساله فکر کنم . وقتم را به تکرار کردن و حفظ کردن حرف هایی که ایده پشت آن ها را نمی دانم ٬تلف می کنم. می خواهم ترم بعد آنالیز پاس کنم . خیلی دوست دارم آنالیز یاد بگیرم . یکی از مشکلاتی که در حل سوال مسابقات برنامه نویسی دارم این است که گاهی حس می کنم ٬ حل مساله نیاز به چیزی دارد که آن را بلد نیستم(چندین بار اینگونه شده ) و به همین خاطر ایده های مبهم به ذهنم می رسد و چیز های شفاف را نمی بینم . 


در این مدت میزان حماقت آدم ها اذیتم کرده است . بعضی وقت ها نمی توانم تحمل کنم . این که عده ای فکر می کنند همه چیز را می دانند! این که بعضی جاها باید تصمیم گیری یا قضاوت کنم مرا می ترساند . واقعا چگونه ؟ چیز دیگری از حماقت که اذیتم می کند این است که وقتی فرد دیگری جواب چیزی که تو میخواهی را پیدا کرده ٬ طوری رفتار کنی که بگویی غلط است یا این که بعد از آن شروع به تحقیر بکنی. فکر می کردم این رفتار بچگانه است اما درون اخلاق آکادمیک خلافش را بهم نشان داد . بگذریم . فقط می خواستم نوشته باشم که در آینده این گونه نشوم. دقیقا منظورم همینه که قبول کردن دیگران برایشان مشکل است. نمی توانند بپذیرند که کس دیگری به گونه ای بهتر از ان ها بوده است . 

کامل بودن مهم نیست . اشتباه نکردن دروغه . باید همیشه کاری که میدونه ممکنه درست نباشه رو انجام بده . همیشه این را دوست دارم . ریسک کردن به نظرم چیزیه که به زندگی جریان می دهد . طی کردن مسیر قطعی که دیگر جزیی از تو نیست . جایی که خودت انتخاب کردی ٬ خودت راه را تعیین کردی ٬ آن چیزیه که مهمه . چرا دنبال روش ها و قاعده برای همین روزمرگی ( زندگی ) هستیم؟ که به چه برسیم؟ 

دوباره اینحا می نویسم که من‌آدم خیلی خوش شانسی هستم . خیلی خوش شانس . همه چی شانسی بوده و برایم همین جا بس است که خیلی خوش شانس بوده ام . 


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ آذر ۹۶ ، ۱۶:۳۷
اسماعیل نادری

**این وبلاگ رو دیگه باید بگم فتو بلاگه ! از بس حجم عکساش بیشتر از متن شده**

سلام می خواهم داستان ای سی ام لوکال امیرکبیر که چندروز پیش برگزار شد را بنویسم . منظورم از داستان هم توضیح اتفاقات موقع کانتست است. من خودم نه سابقه ای تو برنامه نویسی دارم و نه کسی هستم  که تو ای سی ام  فعالیتی کرده باشه. اما دیگه گفتم بزار اینو بنویسم شاید داستان جالبی بشه . چون یه جورایی برای من مسابقه حل مساله بود و حل مساله از علاقه هام هس! من کدر نیستم و در واقع حقیقتش ای سی امی هم نیستم . چون تعداد سوالات و ایده هایی که دیدم کمه و تجربه ای ندارم . اما از اون طرف مساله حل کن هستم . اکثر وقت ها مساله ریاضی تو ذهنم برای فکر کردن هست . تیمی که دادیم و اصلا دادیم توصیه آقا مهدی بود. والا من به خاطر همون ویژگی بی برنامه نویسگی! نمیخواستم تیم بدم ٬ یک عضو جدید داشت که من نمی شناسمش خیلی! اما کدر خیلی خوبیه و از نظر برنامه نویسی اوکی عه . این بود که به تیم امیدوار بودم!

یکی از ویژگی های خوب مسابقه این بود که استف ها بچه های خودمون بودن ! و هی که رد می شدن ٬عکس می گرفتن و اینا ٬ من در طول مسابقه انرژی می گرفتم! از همه برگزارکننده های مسابقه تشکر می کنم ! روز قبلش هم داداشم تو وبلوپرز دوم شده بود . این بود که منم قاظع بودم! مسابقه خوراکی های زیادی داشت که از این نظر جالبه .خب دیگه کانتست شروع شد : خب سوال A رو که آرپا خوند و زد و تموم شد . سوال B هم همینطور . من صورتش رو نخوندم . در این مدت صورت چهار تا سوال را خواندم . g به نظرم حل شدنی بود . یه ایده به ذهنم اومد و به آرپا گفتم بزنه و خب اکسپت شد . فرست اکسپت جی رو گرفتیم و روحیه خوبی گرفتیم . بعد از این جا عرفان سوال دی رو بم گفت که شمارش تعداد درخت ها ی القایی یه گرافه . گفتم خوراک خودمه و سریع یه رابطه براش در اوردم . زدیم رانگ شد . کلی فک کردم فهمیدم یه حالت رو درست تعدادشو ضرب نکرده بودم و اکسپت شد.وقتی در این زمان بودیم سوال I رو بم داد عرفان ٬ ادهاک بدیهی بود درجا به آرپا گفتم یه فور بزنه و حیف که دیر اکسپتشو گرفتیم . تو همین زمان که من روی این سوالا بودم . عرفان و آرپا E رو زده بودن و دیباگش می کردن .بعد از چند تا رانگ فهمیدیم سوال رو اشتباه خونده بود عرفان و خب دفعه پنجم اکسپت شد . نمیدونم سوالش چی بود ولی گفتن ایمپلمنتیشنه . اینجای کار شش تا حل کرده بودیم و تو تیم هایی که شش تا حل کرده بودن آخر بودیم . پنالتی مون خیلی زیاد بود . روی K فکرمی کردیم . من چند بار دستشویی رفتم . سوالا تو دستشویی به نظرم حل می شوند! چن تا ایده زدیم رو k و وسطای پیاده سازی فهمیدیم غلطن . کلافه شده بودیم . کلی تیم اکسپت گرفته بودنش  و خب ایده ای نداشتیم . K رو واگذار کردم به عرفان و آرپا رفتم F رو خوندم . یه معادله خطی بود تبدیلش کردم به flow و دادم آرپا . دفعه اول اکسپت شد . روحیه گرفتیم . تا اینحای کار ۷ تا زده بودیم و رتبه خوبی داشتیم . دیگه حس می کردم ۸ تا بزنیم پاشیم بریم . خب سوالی که باید میزدیم K بود که اکسپت های زیادی داشت . آخرش عرفان یه گریدی داد به آرپا زدن . رانگ شد . بعد راهشونو پرسیدم و غلطش رو در اوردم و با یه اشاره گر دیگه اوکی شد و اکسپت ۸ رو گرفتیم . دیگه از خودم راضی بودم و دلیلی بر موندن نمی دونستم و نیم ساعت آخر بازی می کردیم :) ذهنم هم خسته بود واقعن . می خواستم رو C فکر بکنم اما به نظرم دیگه نیازی نبود و کافی بود . این جا دیگه مسابقه تموم شد و ایده ای از رنک لیست نداشتم ولی احتمال میدادم جایزه ببریم. 

رفتیم اختتامیه .ای بابا ۸م شدیم . و جایزه ای نبردیم . اگه اون اشتباه خوندن سوال E رو نمی کردیم . الان جایزه برده بودیم . خیلی حیف شد . هم خوشحال بودم هم ناراحت . پولش برای من مهم بود:) نه این که بخام بگم انتظارشو داشتم ! جدی یه انگیزه بزرگ برای من پولش بود:) . اما نشد دیگه :(  ای کاش تو مسابقه ریجن اینظوری نسوزیم . 

و شام دیگه بهترین خاطره بود ! چن تایی سرپایی حمله کرده بودیم به غذاهای ظهر استفا :) حالا فکر می کنید چرا من ؟ دیگه دیگه ! فک کنم فیلمشم هس که کاش نباشه !

احتمالن توضیحات بیشتری اضافه می شود! عکس ها در ادامه مطلب

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۶ ، ۲۳:۱۵
اسماعیل نادری
اگر بخواهم خلاصه ای از این ترم بگویم ٬ می شود چهار روز کلاس هفت و چهل و پنج دقیق صبح که از دور و نزدیک درد آور است اما مزیت های خودش را دارد . مزیت همان صبحانه ای است که ۹ و نیم صبح ها می خوریم:)حرف دیگر حل مساله است که این ترم به لطف دکتر نقشینه لحظه ای نیست که بدون سوال حل نشده باشم . مساله ها از مباحث مختلف ٬ ترکیبیات ٬ جبرخطی ٬ جبر و ... . به مسایلی فکر می کنم که تا قبل از این حتی لحظه ای به صورت شان هم نگاه نمی کردم ! اما الان قابل حل هستند . چیزی که متوجه شده ام این است که در ور رفتن و ساختن مثل معادلات جبری ضعیفم و با تفکر شهودی و بیشتر ترکیبیاتی حتی مسایل ساده را می توانم حل کنم . باید بتوانم این ضعفم را از بین ببرم . لذت حل بعضی مسایل را به خاطر همین از دست داده ام . درس جبرخطی هم خوب است . مباحث تا اینجای کار روان و همه قابل تجسم بوده اند . از دروس دانشکده ای که دارم احتمالن هوش مصنوعی درس خوبی باشد . نمی دانم.
می خواستم چند نکته از صحبت های دکتر نقشینه را اینجا بنویسم و منظورم از تکه های جامانده هم این ها هستند که باید جا بروند!
انگیزه های درونی تان را بنویسید و با گذشت زمان به آن ها نگاه کنید و تفاوت ها را ببینید .
رفتار های بیرونی هر چقدر هم که زیبا باشد ٬ بدون داشتن اخلاق درونی اهمیتی ندارد .
الفاظی مثل اخلاق آکادمیک و ..! صرفا قرار داد ها و نماد هایی است که نباید مارا فریب دهند . از روی ظاهر دیگران ٬ افسوس نخوریم .
فردی که همه ی آداب را رعایت کرده و شاید بی ایراد است اگر از نظر درونی بدانیم این آن نیست بدانیم که در نهایت هم آن این نیست!
اگر داریم به در و دیوار می زنیم و اشتباه می کنیم . دلیلش این است که نفر اولی هستیم که این کار را می کنیم ٬ پس همه چیز وابسته به ماست.
اگر فهمیدیم در کاری ما نباشیم آن طور که ماهستیم نمی شود ٬ باشیم.!
و اینکه لحظه ای که گمان کردیم می توان کاری کرد ٬ حتمن ادامه دهم و بدون دست آورد آن را رها نکنیم.
احتمالا اضافه شود
زنجان مدرسه ریاضی تابستان ۹۶
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۶ ، ۲۱:۵۴
اسماعیل نادری

بعد از دیدن سریال بلک میرر و ریک انمد مورتی مانند جوگیر هایی که قلعه حیوانات خوانده اند ٬ تصمیم گرفتم نقدی بر فلسفه جهان بنویسم ! بیایید آینده جهان و انسان ها را تصور کنیم ! هزار سال دیگه ٬ تکنولوژی به قدری پیشرفت کرده که تمام مسایلی که الان دنبال حل آن هستند حل شده و ماشین های فضایی ساخته شده ٬ همه ی کار های دستی و شاید بی پیچیدگی به وسیله ماشین انجام می شود . در چنین دنیایی که همه مشکلات و مسایل که با زرق و برق شرکت ها حل می کنند حل شده است . آیا شرایط به نفع بشریت خواهد شد؟ واضح است که باید چیزی برای جنگ و نزاع میان انسان ها وجود داشته باشد . این چیزی است که اصل حکومت و عقیده و جهت دهی باور های افراد در هر زمانی بوده است ٬ به اشکال متفاوتی و به وسیله ابزارهای متفاوتی . مثلا می توان حدس زد در آن زمان جنگ بر سر انرژی است . آیا این نظام سرمایه داری از بین می رود و همه از زندگی راضی می شوند؟ سوالی که به نظرم جوابش «نه» است . نه ٬ نه ٬ نه ...

راهی که انسان در آن جلو می رود همیشه اختلاف طبقاتی و فقر در آن وحود داشته است . همیشه همه از خودشان به عنوان پاسخ اصلی و حل کننده همه چیز یاد کرده اند ٬ که متاسفانه قدرت کامل برای پیاده سازی عقایدشان را نداشته اند . پس همه شان در یک چیز مشترک اند ٬ جنگ بر سر قدرت . چیزی مقدس! البته صرفا برای سربازان سنگر های خط اول جبهه.

در واقع سوال این است . من تا چندی پیش همیشه به این فکر بوده ام که زمانی می‌آید که مشکلات حل می شود و ما صرفا در حال نزدیک شدن به آنیم . اما می بینم این پیشرفت های بشری صرفا عوض شدن ابزار ها هستند ٬ همین‌! آیا لحظه ای شده که انسان به انسانیت نزدیک شود؟:) 

خب حالا سوالم عوض می شود . انسانیت چیست؟ آری هدف احتمالا آن آرمانشهر عدالت نبوده که نزدیک شدن به آن این قدر ناممکن به نظر می آید . اگر از بحث آرمانی بگذریم ٬ پس هدفی که انسان به سمتش  رفته و می رود چیست؟ ما به دنبال چه هستیم که به اینجا رسیدیم ؟ اگر از دید فردی بگوییم هرکسی دوست دارد به همان راحتی و اسودگی وعده ها برسد و قدرت کل باشد. 

بحث دیگری که می خواهم بنویسم در مورد عدد است ٬ این عدد پول است که تفاوت اصلی طبقه های زندگی انسان است . بله این پول است که در هر جایی به انسان ها اولویت می دهد و نوع بر خورد و رابطه بین افراد را مشخص می کند. میزان پول همان سطح است .  پول چیزی خیالی که ما انسان ها در ذهنمان با آن به افراد امتیاز می دهیم . ارزشی که صرفا در ذهن ماست . ساخته ذهن خودمان! این ارزش «ذهنی» می تواند پاسخی برای سوال قبلی باشد. ما دنبال چیزی در بیرون نیستیم ٬ ما دنبال رتبه بندی همدیگر و رقابت بر سر این رتبه بندی هستیم . 

من هم همینطور ٬ برای چه می دوم و به چه می خواهم برسم؟ این سوال به اندازه کافی کلیشه ای و به همان اندازه بی جواب است . 

 همه ی لحظات زندگی را می بینم و فکر می کنم . همه ی خاطرات  . آیا همه ی جهان یک دروغ بزرگ است؟:) دیگر اهمیتی ندارد که واقعیتی هست یا نه ؟ آیا ما شبیه سازی جهان آزمایشی ریک هستیم ٬ که ریک ما را فراموش کرده و ما داریم زجر می کشیم؟ 

خلاصه ای از زندگی بخواهم بگویم این است که عقب هستم ٬‌از کارهای تعریف شده دیگران برایم و کارهایی که خودم تعریف کرده ام عقب هستم ! میدانم که جوابی ندارم برای چرایی کار ها . اما از آنجایی که جوابی هم پیدا نکرده ام میان سیل اقیانوس می افتم و می گذارم مرا با خود ببرد . رها می شوم!

دو هفته ایت که هر روز ساعت ۷ تا ۸ بیدار شده ام و کم کم بی حوصله می شوم . این ساعت بیدار شدن باعث می شود نتوانم فرد قبلی باشم و خودم تفاوت تفکراتم را حس می کنم . به امید این که زود تر راحت شوم.

مازندران بهار ۹۶

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۳۰ مهر ۹۶ ، ۲۱:۱۴
اسماعیل نادری

همیشه منتظر بوده ام و هستم .  همیشه صبر می کنم تا لحظه ای برسد . لحظه ای که بتوانم آزاد شوم و رهایی را تجربه کنم . اما هرچه که پیشتر می رود بیشتر در بند می افتم . زمانی که آزاد هستم و می توانم خودم باشم . تنبلی و حالا بماند باعث می شود و فقط وقت را بگذرانم و دیگر مواقع افسوس بخورم . فکر کردم و دیدم من آدم واقعی نیستم . از خودم هیچ کاری نکردم . اگر اجباری جایی باشد آن وقت کار را انجام می دهم و به خودم زیادی دروغ می گم! راه چیه؟

یک ماهی است که دانشگاه شروع شده است . به چندین کار مشغولم! که باعث می شود وقت کم بیاورم. بعد از آن همه بیکاری تابستان الان احساس می کنم روز باید ۲۵ ساعت می بود:) این ترم درس حل مساله دکتر نقشنه را برداشته ام . کلاس در مورد حل مساله ( آنالیز احتمال ترکیبیات) است . تا جایی که در مورد ترکیبیات و احتمال است چیزی کم تر از دانشجویان ریاضی نمی دانم و خیلی خوب جلو می رود اما آنالیز نمیدانم و آن قسمت کمی سخت است . کلاس الان ۱۲ نفره است:)  خیلی شلوغ نیست!
داشتم به این فکر می کردم که من در این دو سال دانشگاه چه چیزی یاد گرفته ام و چه مسایل جدیدی می توانم حل کنم و به این رسیدم که حالا هرچه می توانم از همان دبیرستان است و واقعا مهارت حل مساله ام تغییری نکرده . به همین خاطر دوست دارم ابزار های آنالیز و جبر را یاد بگیرم . به کلاس جبر خطی ۷  و ۴۵ صبح هم به پیشنهاد دوستان می روم! کلاس خوبی است خیلی نیازی به مطالعه بیش از کلاس ندارد.
احساس زندانی بودن را می کنم ٬ می دانم که چه چیزی را دوست دارم و باید چه کاری بکنم اما کشش های بیرونی و نیروهای اجباری مرا می کشندو من بدون آن که از خود اختیاری نشان بدهم همان کار تعیین شده را انحام می دهم . باز هم خوشحالم که شهامت انتخاب را لااقل دارم! منظورم این است که کم تر می شود ترس از شکست منصرفم کند ( احمقم!)
مشهد پاییز ۹۶ 
۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۶ ، ۱۶:۱۶
اسماعیل نادری

اواسط مرداد بود . همراه دکتر صلواتی شروع به ترجمه سایت معرفی نظریه بازی ncase کردیم . کار به دو نیمه تقسیم شد و هم زمان شروع به ترجمه کردیم . طمانی که ۷۰ درصد کار انجام شده بود دکتر به مسافرتی رفتند و بعد از آن من هم به خانه باز گشتم و وقفه ای در کار افتاد . در این مدت متوجه شدم کسی زود تر از ما ترجمه را انجام داده است . شوکه شدم . احساس ناراحتی شدیدی بهم دست داد . حس کردم کارم بیهوده بوده :( . حدودن ۸۵ درصد ترجمه شده بود ولی دیگر انگیزه ای به پایان رساند نبود . در واقع نمی دانستم که چه می کنم. این رو می نویسم که این احساس بمونه . تا به حال چنین چیزی رو تجربه نکرده بودم

این اتفاق باعث شد به نبرد های نیوتون و لایبنیتز(مطمین نیستم که درست می گم!) یا ادیسون و تسلا فکر کنم . به قول فیلم سه کله پوک ! فقط اول شدنه که مهمه ٬ اصن کسی هس که بدونه نفر دومی که رفت ماه کی بود؟ . الان اصن فایلای ترجمه پیشم نیست . روی لپتاپ داداشمه . برید کارای ncase رو ببینید . حرف ندارن . نه این که حرفی نداشته باشم . سنگینی زیادی رومه که باعث می شه فقط بخام سکوت کنم.

اتفاق دیگری که افتاد آبی بود . آبی ...                  عکاس حسینه! خیلی خوبه

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۳۵
اسماعیل نادری

چیز هایی که می نویسم ٬ افکاری است که نمی توانم با آن ها کنار بیایم . از درون بسیار شکست خورده ام . نمی دانم این زندگی چه ارزشی داره و برای چی دارم باز هم درونش غرق می شوم . خسته ام

زمان به سرعت می گذرد ٬ مدتی است نتوانستم به تنهایی بنشینم و کمی به خودم فکر کنم. دلم می خواست جایی بودم که هیچ انسانی را نمی دیدم . به راستی از دیدن انسان های عادی! اندوهگین می شوم . نه این که خودم مسیر و هدفم را بدانم ٬ خیر . از این ناراحت می شوم که ادم ها برای چه تلاش می کنند . واقعن در زندگی دنبال چه هستند و چطور می توانند ادامه بدهند/ بدون این که ذره ای فکر کنند . دوست دارم بنویسم تا شاید بدانم که چرا و واقعا چرا ؟

در زتدگی فقط سعی می کنم آن طوری باشم و آن طوری بشوم که مردم دوست دارند . همانی که به نظر زاه نجات است . اما از این تفکر ها بیزارم ٬ به شدت . احساس می کنم تمامی عقاید و باورها که به ما رسیده و از ما به بعدی ها می رسد اگر نتواند درستی خودش را به راحتی اثبات کند چرتی بیش نیست . حقیقتا این طور فکر می کنم . به نظرم اکثر چیزهایی که عقلا به ان ها نرسیده ام و جامعه به من فهمانده است ٬ تنها سرگرمی است.

کاش می شد عده ای از مساله حل کن ها را جمع کرد و به دنبال چاره ای برای اداره جامعه بود . به نظرم برای خودم یک سری کارها جالب یا شید لذت بخش است . اما ایده ای ندارم که اگر قدرت حکومت بهم داده می شد واقعا چه می توانستم بکنم . ایا واقعا این شعار های نامزد ها که هیچ کدام نتوانسته ان ها را اجرایی کند ٬ تناقض با سیستم جهان دارند؟ زمانی که در جامعه عادی هستم ٬ اکثرا اندوهگین هستم .

تابستان به پایان رسیده و من همیشه به این حرف فکر می کنم که نابغه ها سوالات خوب می پرسند ٬ دنبال جواب های خوب نیستند! مدتی سعی کردم فکر کنم و مساله ای را حل کنم . اما خب سوالی نداشتم . پس به این فکر می کردم که یک مساله پیدا کنم . آن زمان این را فهمیدم که در واقع پرسیدن سوال مهم تر از جواب پیدا کردن است . 

کمی از دانشگاه بگویم . این ترم می خواستم درسی از دانشکده ریاضی بردارم . دلم می خواست هندسه محاسباتی بردارم . دکتر محدث گفتند ٬ طراحی هندسی کامپیوتری به دردت می خوره . سرفصل ها را دیدم . زیباترین درس بود . :(

می خواهم در کلاس جبر خطی مستمع آزاد شرکت کنم تا سواد حداقلی فهمیدن اکثر مقاله های علوم کامپیوتر را داشته باشم . چند روزی  است که دنبال فکر کردن به حل مساله نرفته ام . ذهن خسته نمی تواند اماده باشد .

قصد دارم در ترم جاری دیگر واقعن کاری بکنم! کاری که شاید نماند ! همیشه باهام! همراه باشد . دیگر نمی خواهم امید داشته باشم که کاش بشود! می خواهم خودم این کار را انجام بدهم . 

این روز ها برایم اتفاقی افتاد که تقریبا افراد کمی تا اخر عمرشان برایشان رخ می دهد و زنده می مانند:) تجربه جالبی بود . هنوز سالم و زنده ام! اینجا ها را شفاف نمی نویسم چون ایده ای در مورد توضیحش ندارم!

 خب دیگه بگذریم! کی می شه این قسمت بعدی ریک مورتی بیاد . 

دو سه هفته پیش با داداشم رفتیم مدسه ریاضی زنجان . با این که اکثرا چیزی عایدم نشد اما سخنرانی دکتر جوادی بهمهرام و طاهرخانی و مصاحبت با استاد مصطفی باعث شد سفر خوبی باشه.:) عکس هم بیان برعکسش کرده!

زنجان تابستان ۹۶

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۲۱:۴۱
اسماعیل نادری

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۴۰
اسماعیل نادری

امروز یازدهم مرداد ۱۳۹۶ دارم میرم زنجان . تو اتوبوس نشستم و به یان تیرسن گوش میدم. احساس غریبی دادم. یه قسمتی از وجودم گم شده . دارم دست و پا میزنم برایش . فرصتم  زودتر تموم میشه و خسته ترم می کنه. 

اون مدت از سفر که تو اتوبوسی ، مدتی ک راحت نشستی و فکر می کنی به خودت ، پول بلیت سفر، پول همینه که داری میدی.همینجا که نشستم شروع کردم ب نوشتن که بعدن دلسرد نشوم ،آینده اینجارو بخونم و یادم بیاد که چی بودم ، یادم بمونه ،
به الانم فکر می کنم . به کارایی که میکنم . هیچ اشتباهی نیست .:) تنها میخواهم خیلی قوی تر و محکم تر باشم . "زندگی" وقتی که 'دوستش' داشته باشی تورو 'دوست' خواهد داشت. دوست دارم، . . .
مدام به صفحه این گوشی و دور دست نگاه می کنم. صدای هیچ موجود زنده ای رو نمیشنوم و این خوشحالم میکنه . شاید یه کاری نتیجه نده ، شاید با کارهای دیگه بقیه از تو جلوتر باشن ، اما این تویی که بعدن به این بازه عمرت افتخار می کنی . به اینکه شجاعت تصمیم گرفتنو داشتی .
دیگه دوردست پیدا نیست . برخلاف پوچی و بی حوصلگی ترم دانشگاه الان زنده ام !. صبح به امید بیدار می شوم و شب در فکر میخوابم . دیگه نق نمیزنم.
بهترین وقت همین الانه ، همین حالا همین موقع که با خودت کلنجار میری. میدونید چرا می گن مهم تلاشه نه نتیجه؟ چون تلاشه که احساس لذت بخشی داره ، 'اندازه تلاشه' که باعث رضایت می شه .
من آدم خیلی خوش شانسی ام ، از این خوشحالم که تو زندگی جایی قرار گرفتم که ، حل مساله و معما برایم زیباترین کاره . من خیلی خوش شانسم. درسته که خیلی داشته های دیگرانو ندارم . اما همینو برای خودم کافی میدونم .دوست های خوبی که دارم ،...
دیگه ادامه نمیدم متن طولانی شد

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۶ ، ۰۹:۲۷
اسماعیل نادری

فیلم های قدیمی نمی بینم و به همین خاطر اکثر فیلم های هیچکاک ندیده ام. تعدادی فیلم کوتاه و dial m for murder ,rear windowرو دیده ام دیگه چیزی یادم نیس.از اصول هیچکاک شنیده ام که هر فیلمی باید یه عنصر مرموز داشته باشه که معلوم نشه چیه ولی کل داستانو احاطه کنه .

(خطر اسپویل)

انتظاری که از فیلم پنجره عقبی داشتم خیلی بالا بود . هم تعریفشو شنیده بودم هم نمره اش خیلی بالاعه . اما فیلم برایم خسته کننده و یکنواخت بود. طوری که همون دفعه اولی که چمدون رو دیدم گفتم واصحه که داره بدن تکه تکه شده جابجا می کنه . همین .

به همین خاطر صبر کردم تا پایان فیلم شاید با یه اتفاق هیجان انگیز غافلگیر شم اما اینطور هم نبود:( خیلی ساده و روان بود . فیلم بنظرم حتی دنبال اراعه حرف جدید یا بیان نظری درباره کار استوارت نبود . از اونجایی می گم که آخرش به خوبی و خوشی فیلم تموم شد. در واقع حس می کنم فیلمای هیچکاک به راحتی خودشونو لو میدن . حتمن قتل انجام شده ٬به بازیگر منفی پرداختنه نمی شه . در واقع تو فیلماش نقش منفی فیلم رو به دست نمی گیره و اینطوری نیس که ازش خوشت بیاد. به همین خاطر تردید وجود نداره و علاقه درونی نسبت به کاراکتر منفی به وجود نمیاد . کاراکتر مثبت هم که اهمیتی نداره وقتی نقش منفی بزرگ نباشه.

شاید هم این که می گم قابل حدس بود درست نباشه ٬ چون ایده تکه تک کردن مقتول واسه من دیده شده اس و برای کسی که ندیده باشه شاید جالب باشه . من فیلم بیگ هیرو رو که میدیدم درجا حدس زدم که تهش آدم بده همون پروفسوره اس ٬‌چون اولش خوب نشونش میده بعد مدت زیادی غایب میشه و آخرش معلوم میشه کیه . مثل فیلم هندی ! اما اکقرن به این توجه نکردن و مواجهه با آدم بده به نظرشون جالب بود.

می تونه دلیلش این باشه که موقع دیدن فیلم زیادی سعی می کنم حدس بزنم چی می شه!


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱ ۲۹ تیر ۹۶ ، ۲۳:۳۵
اسماعیل نادری

:(

متاسفانه کم کم دارم از خودم نا امید می شوم . من از چیزهایی که همه جا می گن خوبه ، خوشم نمیاد . حتی بدم میاد . از کتاب خوندن . شعر اینا .کلا ذوق ادبی ام صفره. علاقه ای به حتی بازی کردن (دوتا و ...) اینا هم اصلا ندارم . اصلا اگه بازی ای مدت زمان یادگیری اش بیش از یک دقیقه باشه ازش صرف نظر می کنم . حال شو ندارم . دیگه فیلم هم نمی بینم . نیم ساعت می بینم خاموش می کنم میخوابم . تنها چیزی که برایم مونده فقط حل معماعه. هیچ کاری نمیتونم بکنم

حل معمای اهرام: یه درخت جدید می سازیم به این شکل که میام تعداد راس های زیر درخت هر راس(شامل خودش) رو میشماریم ، راس هایی که تعداد راس های زیر درختشون دست کم k عه رو تو نگه میداریم . بقیه رو حذف می کنیم. خب الان هر راس درونی درخت جدید عدد تعادلش دست کم k عه . و اونایی هم که عدد تعادلشون دست کم k عه راس درونی این درخت جدیدن . حالا از اون لم کمک می گیریم که می گه درخت دودویی با n برگ حداقل n-1 راس درونی داره. خب حالا کافیه تعداد برگ های این درخت جدیده رو حساب کنی:)

حل معمای سکه های سنگین: حقیقتش برای حل این مساله به فنا رفتم . خیلی سخت بود . کلی ایده تست کردم . خودمو کشتم . حلش واقعن مشکله . چن تا راهنمایی می گزارم. میخاستم روند این که چطور به این جواب رسیدم هم بنویسم‌ حالا بعد شاید نوشتم

۱.جستجوی دودویی برای یافتن یک سکه سنگین

۲. ایده پیوستگی گسسته

۳ . به دو نیمه تقسیم کن که وزنشون برابر باشه

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۲۰:۳۳
اسماعیل نادری

چهارشنبه ۳ خرداد سخنرانی دکتر نقشینه در مورد شرکت های بازاریابی شبکه ای بود. نمی خواهم بحث در مورد عبث بودن این شرکت ها بکنم. دو تا نکته سخنرانی که جالب بود رو می گم :

۱ . تعریف شرکت هرمی چیه ؟ شرکتی که درآمد هر عضو آن ناشی از افزایش اعضا باشد.

۲ . اگر یه درخت دودویی داشته باشیم و عدد تعادل هر راس برابر مینیمم تعداد راس های سمت راست و سمت چپش باشه . ثابت کنین (بعدن درستش کرد) نسبت تعداد راسایی که عدد تعادلشون دست کم k عه  به کل راس ها  ٬ حداکثر 1/k+1 عه . هنوز حل نکردم

یه مساله ای که اخیرن حل کردم ( حل کردنش یک روز کامل طول کشید ، همه ی ایده هایی که تو عمرم دیده بودم رو تست کردم)و به نظرم جالب بود رو هم اینجا می نویسم:

تعدادی سکه داریم. هر سکه یا سبکه یا سنگین . سبک ها هم وزن اند . سنگسن ها هم هم وزن اند .

یه ترازوی دو کفه ای داریم که روی هر کفه اش تعدادی سکه می گذاریم و وزن دوطرفو مقایسه می کنه.

با اردر (لاگ ان ) * (لاگ ان ) مرحله ، تعداد سکه های سنگین رو بشمرید؟

امیرکبیر بهار ۹۶

اما این دفعه بحث نظریه بازی یا ریاضی وار نبود . بیشتر بحث در مورد شرکت هایی که تو ایران فعالن و قانون هایی که علیه فعالیت این شرکت ها وضع شده .

شب هم با حسین و پارسا رضا لقمه خوردیم. الحق که مشتی بود . 

پانوشت : این مساله هم الان توی خواب بعد ازظهر حل شد :) ایده اش جالبه . بعدن راه حل هر دو مساله رو مینویسم



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۶ ، ۱۳:۰۲
اسماعیل نادری

من کدر نیستم

از کد زدن خوشم نمیاد

تعوری دوست دارم. کلن از این تکنولوژی های برنامه نویسی و غیره خوشم نمیاد . حال نمی کنم بخواهم برم اینا رو یاد بگیرم . آخه کار O(1) l چه ارزشی داره؟

:(

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۲:۵۰
اسماعیل نادری

سلام

بعد از مدت ها درگیری این پست رو می نویسم . استاد گوهرشادی وبلاگش رو حذف کرد . :( چقدر خاطره ما با با اون وبلاگ داشتیم . یادمه چند بار کل پست هایش رو خوندم . دلیل من برای بلاگ نویسی همون وبلاگ بود. مدت زیادی بود پستی امیر نگذاشته بود . که امروز پست مرگ وبلاگش رو دیدم . دلم تنگ خواهد شد. ناراحتم . از طرف دیگه گوگل تاک هم داره می میره

توی این مدت درگیر پروژه معماری بودم . پروژه مون پیاده سازی یک کامپیوتر ساده با زبان vhdl بود . همیشه تا یک روز قبل از این که پروژه انجام بشه وضعیت آدم اینه که : بدبخت شدم . این چرا اینجوره .از هیچی سر در نمیارم . هیچ ایده ای ندارم چه کنم:( .

روزآخر ددلاین : چقدر پروژه ساده ای بود اگه یه بار دیگه بخواهم بزنم یه روز هم طول نمی کشه



۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۳۱ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۰۹
اسماعیل نادری

یادمه امیر گوهرشادی یه پستی زده بود نوشته بود procrastinate . نفهمیدم چیه . بعدن یه جایی؟ یه پی دی افی ؟ از یه نفری ؟ که هیچ کدومش یادم نمیاد خوندم که علیه procrastinate نوشته بود . ( اصلن دقیق تو ذهنم نیست چی اتفاق افتاده ) به هر حال واژه ایه که با شکل شاخی که داره اط ذهن بیرون نمیره به این راحتی!

وضعیت الانم شده همین . هزار تا پروژه و مشق و فلان و بهمان ریخته رو سرم و منتظرم ددلاین ها نزدیک تر شه . خدا به خیر کنه:)

فیلمای امسال رو کمی اش رو دیدم . خوب نبودن . اصلا چه دلیلی هست که الزاما هر سال باید تو این همه شاخه یه جایزه بدن ؟ والا!

اون جوابی که قبلن در مورد نظریه بازی اینا نوشته بودم رو رفتم به دکتر صلواتی گفتم . اون تیکه امید ریاضی حساب کردن انقده بدیهی نبود و درست نبود . جواب مساله نقطه براور (نقشه ایران) هم اینه که کافیه بگی چون قطرش کوچیک می شه به نقطه میل می کنه .

یه سوال الگوریتم که الان جوابش یادم نیس :

 یه رشته از پرانتز ها و کروشه ها به شما می دن . یه روش بدین که بشه فهمید معتبره یا نه؟

یه چیزی که ار ۴ تا پست قبل فهمیدم این که پست ها اگه ۱۱ و نیم تا ۱۲ شب منتشر شن ۳ برابر بیشتر بازدید دارن.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ فروردين ۹۶ ، ۲۱:۲۳
اسماعیل نادری

کی باورش می شد هفت سال از ۲۰۱۰ گذشته باشه . ۷ سال

۸ سال پیش اوبونتو ۹.۰۴ :((((((((((

https://vimeo.com/groups/ubuntufreecultureshowcase/videos/6451897

ای خدا چرا گذشت . چقد زود گذشت . چقدر حیف شد . چه کار ها که می خواستیم بکنیم و نکردیم . چه قدر چیز . دلم گرفت . داشتم فیلم هایی که ملت برای اوبونتو می سازن و می دیدم . این فیلمو که میدیدم چشمم افتاد به این که مال ۷ سال پیشه . گریه ام می خواد بگیره .هعی

هنوز نمی دونیم می خواهیم تو زندگی چی کار کنیم . به چی برسیم . خیلی چیز ها رو دوست داریم انجام بدیم . اما هیچ کاری جز گذران وقت نیست. تو این مدت چه ....

چقدر روز هایی که بیرون نمی روم دلگیر اند . یه زمانی از معایب ابزار های اینترنتی و اعتیادشونمی گفتم . الان رسمن یه معتادم

//

 یه مساله جالب :)

صفی طراحی کنید که درج حذف و مینیمم را به طور سرشکن در اردر یک انجام دهد؟ برای من که خیلی طول کشید تا این سوالو حل کنم.

اینم پوستر سمینار به درد نخور(برای من دست کم) علوم شناختی . شیرینیاش عالی بود:)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۱۸:۳۵
اسماعیل نادری

دو مساله از دوره نظریه بازی ها میگذارم اینجا با حل خودم !

۱ . حالت ساده : نقطه ثابت براور 

اگه نقشه ایران با مقیاس k رو بندازیم تو اتاق یه نقطه هست که رو خودش دقیقن می افته .

خب می گم اون تیکه اتاق که زیر نقشه است رو در نظر بگیر . حالا فرض من اصن نقشه همون تیکه هه اس و دو بازه اون تیکه ای که زیر نقشه است و در نطر بگیر و ... این طوری هر دفعه مساحت نقشه ضربدر مقیاس قزبدر مساخت نقشه می شه که قطعن از یک کم تره و در نهایت به صفر میل می کنه . پس اون مساحت که به صفر میل می کنه روی خودشه و خب اون یه نقطه اس.

الان نمی دونم این درسته یا نه ؟ چون اشاره ای به این که نقشه صرفن چرخش کرده و اندازه اش عوض شده به طور مستقیم نکردم و زیادی ساده اس.


۲ . تعادل تش ترکیبی برتراند

من دقیقن نمی دونم توی تعادل ترکیبی باید چی کار کنیم . اصل بی تفاوتی رو فضای پیوسته ی تابع چگالی معنی اش چی میشه رو نمی دونم.

چیزی که به دهنم رسید اول این بود که تابع چگالی رو هی فشرده اش کنم به سمت صفر و بگم بهتره . تا برسم به استراتژی محض صفر.

 اگر تعادل نشی غیر از صفر موجود باشه و اسم استراتژی ما s باشه . یه استراتژی دیگه در نظر می گیریم که برابر با نیمه فشرده کردن s باشه:

f′x(x) = fx(2x)

اگر استراتژی قبلی به طور متوسط تی رو انتخاب کنه استراتژی جدید به طور متوسط تی دوم رو انتخاب می کنه 

سود حاصل از استراتژی اول 100t-100t^2

سود حاصل از استراتژی دوم 50t-2.5t^2

50t-2.5t^2 > 1/2(100t-10t^2) =50t-5t^2

پس کافیه  ثابت کنم احتمال برد استراتژی دوم دست کم دو برابر احتمال برد استراتژی اوله 

برای اینکار سعی کردم احتمال X < Y اگه 'X متغیری با چگالی دوم و X متعیری با چگالی اول باشه پیدا کنم .

این تیکه رو ببخشین از یه ابزار آنلاین استفاده کردم و بلاگ بیان هم دردسر داره تو عکس گذاشتن

تو خط سوم اون X عه .نه X' اشتباه شده.

که متاسفانه این درست نیس . این تلاش بی نتیجه موند.

یعنی به نطرم اون حالتی که بی نتیجه موند جایی بود که طرف مقابل یه چگالی قطعه قطعه انتخاب کرده باشه . خب به ازای هر قطعه ما اگه با احتمال ابن قطعه یه اپسیلون کم تر رو انتخاب کنیم قطعا ضرر نمی کنیم:) شهودم می گه توی هر قطعه به جای این که یه چگالی از اون قطعه برداریم یه اپسلون کم ترش رو انتخاب کنیم و خب به جز صفر که کمتر نداره برا بقیه نقاط این حرف درسته جدی:)

این تیکه دارم روی بازی حرف می زنم : حس می کنم طرف مقابل نمیاد قطعه قطعه انتخاب کنه و حتمن یه بازه پیوسته منتهی به صفر رو انتخاب می کنه . حالا که اون حتمن صفر رو انتخاب می کنه چرا ما نکنیم:D .حالا شاید اون ایده فشرده کردن استقرایی جواب بده .  

شاید اون که نتونستم احتمال برد ۱/۲ رو ثابت کنم درست بوده و من نتونستم . شاید هم باید یه چگالی دیگه انتخاب کنم  که خودش همین شرطو تو خودش داشته باشه .

آها فهمیدم تابع چگالی g رو از f می سازیم این طوری که توزیع تجمعی G=2F

خب پس احتمال این که g کم تر از k باشه 2 برابر اینه که f کم تر باشه  حله .

الان پس استراتژی با چگالی g یهتر از f عه و خب اندازه بازه ای که g بین صفر و یکه نصف اندازه بازه ایه که f بین صفر و یکه . پس این کار رو حد بهش بدی همون استراتژی محض صفر می شه و تمام:)


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۱۹
اسماعیل نادری

سلام

در ادامه پست قبل از اون جایی که این ترم واحد هام کمه . وقت آزاد زیاد دارم . سعی می کنم تو اکثر کارگاه ها و همایش ها و ... شرکت کنم . یکی از دلایلش اینه که می خام یه آشنایی کلی از اکثر فیلد ها و کار هایی که انجام می شه داشته باشم . چند روز پیش کارگاه نظریه بازی های دکتر صلواتی برگزار شد . خیلی خوب بود . کاش از این کارگاه ها بیشتر برگزار می شد . 

۵ جلسه کلاس بود که من به افتتاحیه اش نرسیدم اما یه مجله آی پی ام که مربوط به تورینگ بود دادن . چند کتاب معرف کردن که اسماشون ریاضیات زیبا و معمای زندانی و دوره نظریه بازی ها اوسبورن  و ...

قبلا که نظریه بازی کمی خوندم به قضیه ماکسمین فون نویمان رسیدم و این که فون نویمان گفت تا قبل این قضیه نظریه بازی کاری نکرده بود . خیلی دلم می خواست اثباتشو بخونم . از دکتر صلواتی پرسیدم گفت اگه قضیه نقطه ثابت براور رو بلد باشی حدودن مقدماتی می شه اما نقطه ثابت براور خودش مقدماتی نیس. یه مساله بود که می گفت اگه یه نقشه ایرانو بندازم تو اتاق ثابت کنید یه نقطه از نقشه دقیقا روی همون نقطه واقعی اش می افته .

یه ایراد که کارگاه داشت به نظرم این بود که من می تونستم مطالب رو خیلی راحت بفهمم . به نظرم همایش و اینا باید جوری باشه که شنونده همه مطالب رو نفهمه . یعنی صرفا چند تا سرنخ بگیره و ذهنش درگیر شه .

شکست :)

عکس با دکتر صلواتی :)))))))))))))))))))))))))

پ ن : با تشکر از مصطفی به خاطر عکس و زحماتش:)

دانشکده ریاضی امیرکبیر زمستان ۹۵

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ اسفند ۹۵ ، ۰۰:۱۲
اسماعیل نادری

سلام

کتاب خونه خوبه . اگه نتش درست و حسابی باشه  اگه

ترم جدید ۱۴ واحد درس دارم ! کم است ولی همینه دیگه . در واقع  ۱۶ تا دارم که دو واحد عمومی رو خواهم انداخت . این ترم کار های جانبی زیادی قراره بکنم . در پروژه اینترنت اشیا دانشکده عضو هستم .قراره داده کاوی یاد بگیرم انشالله  و همچنین برای فانش هم که شده آزمون های cf رو می دم . کارهایی تو ذهنم هست که انجام بدهم اما ذهن شفافی ندارم . اگر عملی شدن اینجا منتشر می کنم .

شاید اینجا یه سری معما بگذارم . اما چون مخاطبی نیس فایده ای نداره . 

چه کنم که کلاس بروم . چند روزیه صبح بیدار می شم اما نمی تونم خودم رو راضی کنم برم کلاس . نمی دونم چرا در واقع عمومی رو هم واسه همین حذف می کنم . 


چند روز پیش با دوستان رفتیم مشهد . خوش گذشت :) دو هفته پیش هم تولد بهترین دوستم پارسا هم بود :) تولدت مبارک! روز بعدش هم تولد  امیر.

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۴ اسفند ۹۵ ، ۱۴:۱۸
اسماعیل نادری

سلام

۱ . رمز اکانت های اینترنتی تونو چی میزارین؟ اکانت جیمیل یاهو توییتر و ... ؟

همه رمز ها تون مثله همه؟ خب کافیه تو یه جایی ثبت نام کنید و اونجا رمزتون رمز نشه ! :\

پ ن : شاید هم صریح تر بگم , عمدا رمز نشه .رمز اکثر اکانت های من یه چیزه  و اگه رمز یه چیزی رو عوض کنم توبازی فراموشی گیر می افتم . این ایده آی دی های همگانی با و جود نا امنی های احتمالی اش به نظرم راه حل بهتریه و پیاده باید بشه .  

۲ . هر دانشجویی که سر کلاس عمومی حرف می زنه ُ سوال می پرسه  و هرچی , قطعا ... . 

۳ . شنیده شده : اگه چند سال دیگه که تکنولوژی همه چیو هوشمند کنه ُ همه ی کار های روتین مثله آشپزی و رانندگی و ... حذف بشن . این شغل ها که یه جا ازبین می رن ملت چی کار می کنن؟ جنگ جهانی؟

پ ن : این پیشرفت یا همگان سازی هایی مثل تاکسی شهری و ... درسته که به خاطر بهبود وضیعت عمومی ساخته می شن . اما در نهایت باعث اختلاف طبقاتی و بزرگ شدنش می شن . شغل های جدیدی هم ساخته می شه اما خب وظیفه  تکنولوژی اینه که اون شغل ها کم تر باشن و ساده نباشن. تکنولوژی از این مرحله می گذره حتما ُ تیکه جالب قضیه همینه که چطور این مساله حل بشه . 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۱۹
اسماعیل نادری

این ترم هم گذشت . کلاس ساختمان داده دکتر دهقان هم تموم شد. (خیلی خوب بود دهقان تو درسای دانشکده بهترین) . نمرات هم اومد و بالاتر از انتظارم شدم اکثر درسا رو . زمان زود گذشت . چه کاری بکنی چه نه زمان می گذره . هیچ دلم نمی خواد بزرگ شم . کاش همینطور می موند.:(

کاش هر ترم می تونستم یه درس با دکتر نقشینه بردارم . بهترین استاد نقشینه بود ، همه لحظات کلاس یادمه . خیلی عالی بود . از اینکه آمار تموم شد خیلی ناراحتم . این ترم درسی با دکتر نقشینه نمی تونم بردارم .آنالیز درس می دن که پیشنیازشو بلد نیستم . همیشه قدر لحظات رو بدونید . این ترم اگه بتونم برم حداقل سرکلاسای دکترنقشینه بشینم:( به یاد پستی از امیر گوهرشادی ، نقشینه دلیلمبرای امیرکبیر بودن.

امروز رفتم فرم تغییر رشته هم پر کردم که فرآیندش افتاد برای هفته بعد .  به نظرم رشته خوب مهندسی برقه و سخت به خاطر درسای برقیش خوبه . من واسه سخت بودن درساش  (برقی بودن) و تغییر رشته دادم . خدا به خیر کنه

پیش نویس این پست ماله چندوقت پیشه . اون موقع گفتم امتحانا تموم شه برگردم به کدفرس و کانتست دادن و سوال حل کردن . این بلاگ کلن اینجوریه که من هیجانزده احساساتی یا حالا هر چی می شم و میام اینجا یه تصمیم می گیرم و متاسفانه بعد یه هفته فراموش می شه :)) اما این دفعه دیگه می خام این طور نشه . می خواهم برگردم به فکر کردن . خیلی کم از مغزم کار کشیدم تنبل شده. codeforces rating!

یه اهنگ هست که بعضی وقتا فقط همونو می تونم گوش کنم . از زیمره تو فیلم last samurai . اسمش  a way of life عه . ساعت ها گوش دادمش . بی نظیره.

مصطفی من حسین

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ دی ۹۵ ، ۲۱:۴۳
اسماعیل نادری

امسال سال نهم دهه ریاضی امیرکبیر بود . چندین سخنرانی و مسابقه سودوکو و اوریگامی و بازی ریاضی قرار است برگزار شه و تعدادی هم شد. سخنرانی اول ، دکتر نقشینه در مورد نظریه بازی ها سخنرانی کردن ! ( .. و تکرار می شود) به تعمیمی از مزایده قیمت دوم برای بازار بورس رسیده بودن. همچنین تعدادی بازی طراحی کرده بودن برای روش های آموزش دانشگاه مثل حذف اضطراری و غیبت هاو امتحان ها . بحث جالبی بود . 

نکته مهمش این بود که امسال مجله ای که اسمشو نمیدونم برندگان نوبلاقتصاد رو سه نفر پیش بینی کرده بود و خب اون سه تا برنده نشدن . دو نفردیگه برنده شدن . حالا جالبیش اینه که اون دوتایی مه برنده شدن لیسانس ریاضی داشتن و اونایی که نشدن لیشانس ریاضی نداشتن! 

امروز هم مسابقه ریاضی با حسین و پارسا تیم بودیم . دوم شدیم ، هعی! این پست رو بخونین

عکس پوستر و اضافه میشود!

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۴ آذر ۹۵ ، ۲۳:۴۷
اسماعیل نادری
مدتی پیش ارائه زبان داشتم . از اول ترم تصمیم گرفتم در مورد Game Theory مطلب آماده کنم. یادمه اون موقع داشتم فیلم های دوره Game Theory سایت Coursera رو داشتم می دیدم. خیلی خوب پیش میرفت که هفته چهارم همزمان تعطیلیا شد و دیگه از یادم رفت .
فایل پاورپوینتی که آماده کرده بودم . قرار بود ارائه بین 5 تا 10 دقیقه زمان ببره . کلیت چیزایی که جمع کرده بودم کم بود . می ترسیدم کم تر از 5 دقیق تموم شه . چند دقیقه مونده به ارائه هم یه اسلاید اضافه کردم و این شد که ارائه ام 17 دقیقه طول کشید و خیلی ... !
معمای دوراهی زندان رو مثال زدم و از بچه ها خواستم روی کاغذ ، کاری که انجام میدن رو بنویسن.
نتیجه رو حدس بزنین!
برخلاف علاقه ی ریاضی ! تعداد کسایی که همکاری کردن بیشتر بود ، نسبتا هم خیلی بیشتر.
17 به 11 .
حس می کنم ادم ها به طور نا خوداگاه یا شاید هم خیلی خود آگاه ، نتیجه ای رو انتخاب می کنن که در نهایت به نفع همه بشه. شاید هم این صرفا تو کلاس رخ داده . اما لااقل دانشجو ها در فرصت اول اعتماد می کنن:) تا نتیجه کلی بهتر بگیرن . 
یه قضیه ای بود به اسم ماکسمین . نویمان وقتی این قضیه رو اثبات کرد گفت تا قبل از این قضیه Game theory به هیچی نرسیده بود.متاسفانه سوادم اونقدر نبود و نیست که اثباتشو بفهمم حتی اونقدر هم نیست که صورت دقیقشو بتونم بخونم . افسوس.
من آدمی نیستم که بگم دنیا بده و انا و عقب بکشم یعنی شکست و سختی و اینا برام مهم نیست . اما یه ماهیه که دنیا داره زیبایی ها شو ازم می گیره . اتفاقای خوب دیگه کم رخ می دهند . روز ها همش تکراری . دنبال چیزهای بی ارزش می گردم ، زندگیم تعریف شده ی خودم نیست . دارم کشیده می شم . :( خیلی ناراحتم این متنو می نویسم . بهترین بازه ی عمر ، زمان حال ، از دست میره به خاطر چی . حتی به همون خاطر هم درست تلف نمی شه.
۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ آذر ۹۵ ، ۲۰:۴۲
اسماعیل نادری

دو ، سه هفته اخیر خیلی پر کار بودم . مسابقه لوکال ای سی ام جمعه دو هفته پیش بود . سوال ها خوب بود و ما از نظر تئوری پنچ شش تا حل کردیم . اما3 تا اکسپت گرفتیم . حدودا یک ساعت و نیم که از آزمون گذشته بود داوری سوالات به فنا رفت و مسابقه کنسل شد . مسابقه کدکاپ هم این هفته زمان امتحان میان ترم دیفرانسیل بود . درس معادلات دیفرانسیل جالبه . چند تا قضیه خیلی عجیب و غریب به مون گفته شد بدون اثبات یا شهودی ، همین باعث می شد کمی درس طاقت فرسایی بشه . از مصیبت های این ترم به تمرین های فیل کُشش باید اشاره کرد . هر هفته اندازه موهای هر استاد باید تمرین بنویسیم . مدرسه خوب بود همیشه مامانم مشقامونو می نوشت ، زجری که بقیه می کشیدن رو نمی فهمیدم .

الن که دارم این پست رو می نویسم کاملا خسته ام . امتحانات پشت سر هم میانترم اندازه پایان ترم خستگی داشت . مغزم الان خاموش شده .

این مسابقات برنامه نویسی باعث شد که من برم کامپایلر رو لپ تاپ نصب کنم و دست به کد بشم . شاید دلیل ضعفم تو کد زدن این باشه که تعداد مسائلی که تو کانتست ها حل کردم اردرن بیشتر از مسائلی که تمرینی زدم . می خواهم کمی برنامه نویسی بکنم یادم نره . الان تو فکر یه کار بزرگ هستم اگه عملی بشه بتون شیرینی می دم :) حتی شام !

زندگی می گذره ، مدتیه که خونه نرفتم و این زودیا هم نمی تونم برم . یادم نره بگم دوباره کچل کردم . الان ریشم هم بلند شده . می خواهم برم یه چند تا فیلم ببینم . لایکا انیمیشن Kubo and The Two Strings رو بیرون داده . حتما انیمیشن محشریه . صبر می کنم برم سینما ببینمش . یک دو تا فیلم هم دیدم که چیزی نداشتن براشون بنویسم . خیلی دوست داشتم کتاب 1984 رو بخونم .یه نگاهی که به متنش انداختم دیدم ادبیه اصلن کار من نیست :( . عنصر ادبیات از وجودم از بین رفته و از این نظر خوشحالم :) 

یه رزومه هم داداشم برایم نوشت برای کلاس زبان می گذارمش همینجا :) البته این رزومه برای تمرین زبان تخصصیه و هیچ گونه ارزش دیگری ندارد!


۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۵ ، ۱۶:۳۳
اسماعیل نادری

می خام اینجا چند تا از حرفایی که برایم خیلی مهم بودن رو بنویسم.

از پدرم که همیشه انجامش میدم : همیشه قبل از حرف زدن تا آخرش فکر کن .

دبیر زبانم :همیشه خوب باش. در هر لحظه بهترین کار رو انجام بده .

یادمه پارسال رفتم با دکتر نقشینه در مورد مسابقه ریاضی صحبت کنم . بهم گفتن ، یه کار برای خودت بکن . یه کار که ماله خودت باشه . نه به خاطر نیروهای بیرونی .

تو زندگی چه کاری رو خودمون انجام دادیم؟ فکر کردم ، وقتی که می میریم چه کاری رو بدون نیروی بیرونی انجام دادیم . چی شد . چه کاری رو فقط برا دل خودمون انجام دادیم . خودکشی؟

دکتر خرسندی هم می گفت : زشتی های دنیا رو نبین . دنیا زیبایی های خیلی زیادی داره . زشتی ها چیزی نیستن .

بد احلاقی ظلمه ، آزار رسوندنه .نگران نباش که تو این طوری هستی . تو زندگی تمام تلاشت رو بکن . رکود ، سکون بده . نگران نباش .

نوع برخورد، مثبت بینی نشانه جوانی هستن . درون انسان خوش بین پر از رازه اما مثل صندوق باز میمونه .

 تکبر رو دور بریز .

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۵ ، ۱۹:۲۳
اسماعیل نادری

دکتر نقشینه نوشته ای در مورد بازاریابی چند سطحی نوشته اند که بدون تغییر در اینجا می گذارم . خبر خوش هم این که یکی ‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍‍, به یکی از آرزو هام رسیدم.

وبلاگ rainbowlife.blogsky.comمدت زیادیه در دسترس نیست. به جایی مهاجرت کرده؟

پست قبلی

سلام.
ایام شهادت سید الشهدا را تسلیت عرض می‌کنم.
شاید برخی از شما دوستان بدانید که حدود ده سال پیش که شرکت‌هایی چون گلدکوئست در ایران فعالیت می‌کردند من در وب‌لاگی به نام «بازاریابی چندسطحی» به مبارزه علمی با این نوع کلاه‌برداری می‌پرداختم تا آن‌که مجلس شورای اسلامی قانونی را بر ضد این نوع فعالیت‌ها تصویب کرد.
متأسفانه چند سالی است که مرکز امور اصناف و بازرگانان، وزارت صنعت ، معدن و تجارت، به این نوع کلاه‌برداری صورت قانونی داده و برای شرکت‌هایی مجوز فعالیت بازاریابی شبکه‌ای صادر کرده است.
نتیجه این‌که بسیاری از افراد جویای کار، به‌خصوص از بین دانش‌جویان، در این مدت جذب این نوع شرکت‌ها شده‌اند و ظاهراً آمار این افراد مرز 600 هزار نفر را گذرانده است و با توجه یه ساختار رشد، چیزی نخواهد گذشت که به یک معضل تبدیل خواهد شد.
من اخیراً مقاله‌ای در این مورد نوشته‌ام که شاید برای شما نیز مفید باشد. نگاهی به آن بیندازید.
به دوستانی که در مدارس یا دانش‌گاه‌ها درس می‌دهند پیش‌نهاد می‌کنم که سر کلاس مختصراً شاگردان خود را از ورود به این شرکت‌ها منع کنند. (اگر کسی به شما گفت این‌ها قانونی هستند، می‌توانید بگویید سیگار هم قانونی است!)
شما احتمالاً از طریق گروهی این نامه را دریافت می‌کنید که موضوع آن ربطی به محتوای نامه من ندارد. از این جهت عذرخواهی می‌کنم.
با تشکر،
امید نقشینه ارجمند
سه‌شنبه، 20 مهر 1395
ضمیمه
۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۵ ، ۰۸:۴۵
اسماعیل نادری

رابی بچه روباهی سریع بود . رابی مزرعه را دوست داشت . گل ها ، درختان او را خوشحال می کردند .دویدن در بوته زار ، برایش از همه چیز خوشحال کننده تر بود . رابی دوست های زیادی نداشت ، سابی یه جورایی تنها دوستش بود . صبح ها موقع زدن آفتاب با هم در دشتزار می دویدن  ، می خندیدن و همیشه دنبال چیزای عجیب می گشتن . یه روز یه رهگذر پیر بهشون گفته بود برای این که هیچ وقت دیگه خسته نشی ونیاز به خواب نداشته باشی باید گلپیچ سیاه بخوری . یه ماه کارشون شده بود دنبال گلپیچ سیاه گشتن . نتوننستن گلپیچ سیاه پیدا کنن و به کلی رهگذر فراموش شد

چند سال بعد هر دو شون بزرگ شده بودن . هر دو شون هنوز بهترین دوست های هم بودن و باهم می پلکیدن . توی گله رسم بود وقتی که روباه ها برای شکار آماده میشدن جشن میگرفتن . نوبت جشنرابی و سابی بود . رابی توی عمرش هیچ زنده ای رو نکشته بود ، نمی خواست هیج وقت شکار بکنه . خانواده اش نگران بودن که نتونه از عهده اش بر بیاد . سابی برخلاف رابی ، خیلی خوشحال بود که می تونست دیگه خودش غذا جور کنه

رابی هر روز به آغل مرغ ها می رفت . بزرگ شدن جوجه ها رو دیده بود . دلش نمی خواست به اونا صدمه ای بزنه . رابی می گفت می خواد دیگه گوشت نخوره . اولش فکر می کردن ترسیده اما بعد چند روز جدیت رابی رو دیدن . رابی گرسنه بود ، علف ها بد مزه بودن ، هیچ جوره ازشون خوشش نمیومد . اما چاره ای نداشت . هفته اول به زور کمی از توت فرنگی ها رو خورد . هفته دوم از درخت ها بالا میرفت سیب می خورد . بدنش ضعیف شده بود . اما دیگه به اون بدمزگی نبود . رابی دیگه نمی تونست اونجا پیش روباه ها بمونه . فکر می کرد خوبه که با اردک ها زندگی کنه . اردک ها خیلی دور تر از روباه ها زندگی می کردند

رابی پیش اردک ها رفت .همه شون فرار می کردن . رابی داد می زد من دیگه شما رو نمی خورم اما هیچ کسی بهش نزدیک نمی شد . رابی برای اثبات حرفش یه هفته از گیاه ها خورد بعضی اردک ها داشتن باور می کردن. اما به محض این که رابی  بشون نزدیک می شد فرار می کردن . رابی ، رابی پیش گوسفندها مرغ ها بز ها رفت اما هیچ کسی بهش نزدیک نشد . تنها بود و خسته .نمی خواست برگرده پیش روباه ها  ولی شکمش گوشت می خواست

رابی تنها بود ، دلش برای سابی تنگ شده بود .یک ماه دیگه هم روباه این تنهایی رو سپری کرد، دیگه به گیاه ها عادت کرده بود و مزه گوشت از زیر زبانش رفته بود . یه روز سابی رو که گردن یه مرغ رو گرفته بود دید . سابی شکارچی گله شده بود . تنها کسی بود که تو دلش از رابی راضی بود . رابی بهش گفت بیابا هم از اینجا بریم . سابی می ترسید . نمی خواست ، فکر می کرد نمی تونست . رابی برای بار آخر به چشم های سابی نگاه می کرد . هر دو گریه می کردند . بعد از اون روز دیگه همدیگر رو ندیدند .

رابی سفر بزرگی رو شروع کرده بود . دشت به دشت ، کوه به کوه سفر می کرد . دنبال دوست می گشت .رابی از میان آبشار ها ، دره ها ، چشمه ها ، کوه ها ، جنگل ها ، بیابان ها سفر می کرد . به گذشته اش فکر نمی کرد . تنها همدمش خورشید بود . به آواز باد گوش میداد و در گندم زار های طلایی با مترسکها صحبت می کرد . کارش همین بود ، تا روزی که جک رو ملاقات کرد .

شاید ادامه داشته باشد و نقاشی هم بکشم:)

 

۵ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۵ ، ۱۹:۲۴
اسماعیل نادری

پسر و نهنگ سفر می کردند
نهنگ از مشکلات دریا نهنگی می گفت
 نمی تونستن دوچرخه سوار بشن روز تعطیلی نداشتن

کفش کودک رو دریا برد کودک روی ساحل نوشت
 
رنگین کمان پاتریک کجان؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۴۳
اسماعیل نادری
به سرم زد که شروع کنم یه داستان بنویسم . از آخرین دفعه ای که انشا نوشتم خیلی می گذره همون موقع هم خودم نمی نوشتم (تو مدرسه مشق ها رو خودم نمی نوشتم ) .
به نظر کار جالبی باشه . اولش باید چی جور شروع کنم ؟ به نظرم شروع کردن داستان با یه سوال خوبه .
نقاشی و طراحی ام هم بد نیست اگه قصدم جدی بود و ایده داستان پیدا کردم نقاشی هم می کشم . 
خب از اونجایی که رسمن چیزی تا الان ننوشتم نمی دونم چه طور دنبال یده داستان بگردم . شاید جالب باشه که یه داستان کار آگاهی بنویسم . فضای پرسش برانگیز توصیفات عجیب و غریب و نتیجه غافل گیرکننده . می تونم هم درام بنویسم . داستان با اتفاقات هیجانی اندک و توصیف روان جزئیات که مخاطب رو وابسته کنه . نمی دونم به نظرم همش در مورد یه سوال بنویسم که جوابی نداره .
اگه بدونم که چطور می خام تمومش کنم شاید دلگیر بشه و فقط برای تموم شدنش بنویسم اگه هم ندونم ، شاید درازه گویی بشه .
هیچ نمیدونم . داستان های واقع گرا و نمادین رو دوست دارم .
پسر و دوچرخه 

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۷ شهریور ۹۵ ، ۱۷:۱۸
اسماعیل نادری

سوال اینه که کِی ها خوشحال می شی؟ برای چی زندگی می کنی؟ هر کسی برا خودش و تنها برای خودش! جوابی به این سوال می ده . عموما همه نظر بقیه رو اشتباه می دونند و ... . هر کسی دوست داره قضاوتی بکنه از رفتار بقیه . خودم این رفتار رو به شدت داشتم . هر کسی که از قوانین ذهن من پیروی نمی کرد دیگه باهاش دوستی ای نداشتم:) و همین طور مدام ناراحت می شدم از بقیه . و برعکس از این که بعضیا تمام کار های خوبی که براشون کردم رو نمی دیدند اما جایی که کاری برام کردند یا کاری براشون نکردم رو یادآوری می کردن . اشتباهات رو بپذیریم همین طور که هست .

 

۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۴۲
اسماعیل نادری


چه خواهد شد؟
از خواب بیدار می شوی ، بعد چی ؟ باز هم دوست داری بخوابی ، نمی خواهی بیدار شوی .
سوالات زیادی هستند که از ابتدای بشر تا حالا همینجوری موندن . هیچ وقت هم علم نزدیک نشده به جواب دادن به شون. واقعن به جز زیبایی ، فایده علم چی میتونه باشه ؟ روز ها می آیند و می گذرند ، از عمرمون کم می شه ، این همه سال متفکرها به معنی زندگی فکر کرده اند اما جوابی بهش داده نشده . حس میکنم جواب درست همینه ، زندگی وقت هایی هستند که برنامه براشون نریختی ، از محیط بیرون آزادی و داری برای خودت راه می روی . راه رفتن از لذت بخش ترین کار های زندگیه . اما دنیا این طوری تعریف نشده ، از وقتی به دنیا می آیی زندگی ستاره های مشهور و پولدار  رو نشونت می دهند و می گویند: بدو! آره اما هیچ وقت به اون جا نمی رسی و اون درصد اندک آدمایی پولدار شدند ، می آیند کتاب می نویسند درباره ی راز های موفقیت و چه و چه ! حق هم دارن ، آدم همیشه فکر می کنه راحت به الانش رسیده . واقعا موفقیت چیه؟ خوشبختی چی؟ آیا رضایت از زندگی جزئی از خوشبختیه؟

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۳۲
اسماعیل نادری

قبلا در مورد تعدادی فیلم نظرم رو نوشته بودم . الان هم می خواهم ادامه بدم و در مورد فیلم هایی که اخیرا دیدم بنویسم ، انتظار هم نداشته باشید در مورد کتاب بنویسم :)

Hateful eight

۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۵ ، ۱۴:۱۹
اسماعیل نادری

من اسماعیل نادری ام

در بن به دنیا اومدم

پدرو مادرم ترک اند 

پدرم لیسانس زبان و ارشد مدیریت دارد . قبل از این که به دنیا بیاید پدرش را از دست داده قبلن معلم انگلیسی بوده و الان مدیر است

مادرم هم مثل دیگر زنان روستایی خانه دار است 

تا 8 سالگی در بن زندگی می کردم آن موقع به پسر عمو های دو قلویم خیلی نزدیک بودم محمود و محمد پسرهای بازیگوش 

در 9 سالگی به اصفهان آمدیم و آن زمان درس می خوندیم که تیزهوشان قبول شویم و همه چی حل شود .

در بچگی بسیار نقاشی می کردیم و به قول تو نقاشی دستی داشتیم  زمان می گذشت از ما سخت بود همیشه در انتظار فردای بهتر بودم

پدرم فردی بود که شکست خورده بود و ما رو مجبور می کرد تا ما اون چیزی که می خواست بشیم و اون شکست ها رو نخوریم.

مادرم فرد خوش رویی بود اما کم تر می فهمید . من به موضوعات زیادی فکر می کنم

دوست دارم بنویسم خیلی چیز ها هست که حیف شده ننوشتم 

حافظه قوی ندارم موضوعاتی که اهمیت  نداشته باشن راحت از یاد می برم حتی تصویر مبهمب از خاطراتی که داداشم تعریف می کنه تو ذهنم هست

تنها راه یاد گرفتن تمرین درس خوندن حل سواله و هیچ نابغه ای وجود نداره همه اش همینه ، همه ی اونایی که مثلن از من بهتر بودن زیاد تر درس می خوندن و تلاش می کردن اما من خیلی دیر فهمیدم 

یه جاهایی بود که فکر می کردم اینا خیلی باهوشن و اینا ، اما الانه که فهمیدم همه اش تلاشه

من به کامپیوتر و اینترنت خیلی وابسته شده ام یه جورایی اینترنت ابزار کندکننده منه تا وقتی مجبور نشم نمی رم کاری رو انجام بدم 

اما وقتی می خام انجامش بدم همه ی تلاشم رو می کنم که بهترین باشم 

همیشه بهترین در لحظه باش بهترین کار  رو بکن

دوست دارم فکر کنم چیزی که یاد گرفتم تو این مدت اینه که روی مساله ای که هیچیش رو هم بلد نیستم می تونم بشینم چند ساعت فکر کنم

یه زمانی از دیدن فیلم لذت می بردم اما دیگه حالا این جور نیست مثل قبل حوصله بررسی فیلم هارو ندارم 

به ندرت کتاب بوده که بخونم ، دوست دارم  رمان های زیادی بخونم قصه ها رو دوست دارم 

مدت زیادی تحرک بدنب نداشتم بچه که بودم خیلی قوی و سریع بودم نسبت به وزن و جثه ام یه سرو گردن قوی تر از همه هم کلاسی هم بودم

می خوام تجربه های جدید بکنم از ریسک نمی ترسم نمی خوام یکنواخت بمونم برا همین می خوتم برای مسابقات ریاضی آماده شم

دوست ندارم به کسی دستور بدم یه جورایی ز این که مسول باشم بدم میاد 

با افرادی که حس مشترکی ندارم حرف نمی زنم و به همین خاطرجاهایی تنها ام . الان فهمیدم که ساکن بودن توی یه اتاق آدم رو می میرانه . لحظات خوب عمرم این طوری سپری شد ای خدا:(

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۰۶
اسماعیل نادری

بیشتر آدما تابستون رو دوست دارن یا لااقل ازش بدشون نمیاد . به خاطر تعطیلیاش . روز های تابستون دو حالت بیشتر ندارن ؛ با بیکاری و حوصله ات سر می ره یا این که به زور می تونی کار هات رو انجام بدی . پارسال تابستون همین موقع ها (حالا!) کنکور داده بودیم و بیخیال دنیا شده بودیم . از من بپرسی می گم کنکور از بدترین چیزای زندگیه ، یه سری کار بی هدف و بیهوده رو از صبح تا شب انجام بدی  ، اما بالاخره باید ازش بگذری ، هیچ کاریش هم نمی شه کرد. امسال صالح کنکور داره دعا میکنم کنکورشو مثله عربی من امتحان بده:)

از بیکاری گفتم ، آره واقعن پارسال همین طور بود به شدت تابستون سخت و زجرآوری بود .با این که از صبح زود تا دیروقت شب داشتم بلندر و فتوشاپ و طراحی یاد می گرفتم اما در واقع فقط زمان بود که می گذشت . تابستون امسال با اومدن نمرات آغاز شد ، همی جا از دکتر کریمی تشکر می کنم ؛) بین شاگردا فرق نگذاشت . ای استادایی که نمره نمی دهید ، زیاد ندهید! بگذریم از نمرات ، پروژه نهایی برنامه نویس جاوا نوشتن بازی Plants vs Zombies  به طور ساده بود . در کل چیزای خیلی جدیدی نداشت و من با پروژه تقویم بیشتر حال کردم . یه دو تا عکس می گذارم از بازی(بعدا الان حسش نیست)

همون طور که قبلن ها اشاره کرده بودم ، خیلی دوس دارم تو مسابقه ریاضی شرکت کنم . الان هم می خواهم جبر خطی و آنالیز بخونم . همین دیگه :)

خیلی خیلی وقت پیش یه روز دیدم نمایش های بلاگ چقدر زیاده(روبوت)،الان هم یه روبوت دیگه است که گیرداده اما ول نمی کنه ، تازه اون یکی فقط نمایش می کرد این بازدید می کنه ، بیان چه خبره؟ چی جوری می شه جلوی ورود روبوت رو گرفت؟ یه اتفاق عجیب هم افتاده ، یکی به پست قبلیم رای منفی داده ، خیلی خیلی می خوام بدونم چه جور می شه کی رای میده و باهاش آشنا شم :)

خیلی وقت از نوشتن پست قبلی می گذره یادم نمیاد چی بنویسم . بعدا به این پست عکس اضافه می کنم.


۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۵ ، ۱۳:۰۹
اسماعیل نادری

نوام چامسکی

نمایش های زیاد اون روز

نظر منفی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۳۰
اسماعیل نادری